#قلم_ خودم #راهی_ کربلا
#قلم_ خودم
#راهی_ کربلا
اسم کربلا که میومد بغض راه گلومو میگرفت ارزو می کردم ای کاش منم می تونستم برم کربلا. هر کی می رفت کربلا دلم آتیش میگرفت خیلی خودمو نگه میداشتم و به روی خودم نمی آوردم میرفتم یه گوشه ای و گریه می کردم اگه مکه می رفتن انقدر ناراحت نمی شدم ولی هر کی می رفت کربلا خیلی غبطه میخوردم. مادرم خیلی ارزوی کربلا داشت تا اینکه یه روز از طرف مدرسه گفتند قراره ببرند کربلا همه خوشحال شدند چند نفری همون موقع اسم نوشتند. گفتن اربعین می برند ته دلم روشن بود که میرم ولی اون موقع شرایطش مهیا نبود به خواهرم گفتم خیلی موافق نبود دنبال راهی میگشتم که بتونم برم ولی کسی همراهی نکرد بعدش خبر دار شدم قراره عید ببرند. بازهم نمی تونستم چون عید مرتب خونمون مهمون می اومدند و من نمی تونستم کلی گریه کردم گفتم اقاجون تو بخوای میشه. تا چند روز پیش یکی از دوستام کفت قرار 10 روز دیگه برم کربلا خیلی دلم سوخت گفتم بازم…
اخه باباش مدیران کاروان هست و مرتب زائر می بره فکر کردم خانوادگی میخوان برن، تا اینکه یه روز خدا به دلم انداخت نکنه از طرف مدرسه که قرار بوده ببرند همونه اتفاقی دیدمش گفتم قراره خانوادگی برید گفت نه ازطرف مدرسه، گفتم مگه قرار نبوده عید برید گفت نه عوض شده قرار 15 بهمن برن. خیلی خوشحال شدم گفتم به نظرت جادادره گفت یه نفر انصراف داده . سریع رفتم پیش مسئول کاروان و گفتم منم می تونم ثبت نام کنم یکم بهم نگاه کرد وگفت تا حالا کجا بودی الان می خوای اسم بنویسی بهش گفتم فکرنمی کردم بهمن ببرند گفت باید به مدیر کاروان زنگ بزنم وببینم چی میگه سریع به بابا زنگ زدم و جریان رو گفتم بابام گفت اشکالی نداره برو، ببین اگه امکان داره برای مادرتم بنویس، قبلا تو فکرش بودم ولی گفته بودن خانوادگی نمیشه دوباره رفتم پیش مسئولمون، گفت صحبت کردم می تونید بیایید، گفتم مادرم چطور گفت اشکالی نداره وقتی اینو گفت، فقط می خواستم همون جا سجده شکر به جا بیارم خیلی از امام حسین تشکر کردم . تو حال وهوای خودم بودم که برگشت گفت زودتر مدارکتون رو تا یکشنبه به دستمون برسونید گذرنامتون اماده هست گفتم نه ولی اماده می کنم اون روزچهارشنبه بود و معمولا سه چهار روز گذرنامه طول میکشه و اونها گفته بودند فقط یکشنبه در غیر اینصورت نمیشه سریع رفتیم عکس و فرم وهمه ی کارها رو انجام دادیم و فقط دعا میکردم زودتر گذرنامه اماده بشه و مشکلی پیش نیاد خیلی نذر کردم به مادرم سپردم به محض اینکه اوردند بیار حوزه تا به مسئولش بدم شنبه منتظر شدیم خبری نشد ویکشنبه شد اون روز به قدری برف اومد که تمام راهها بسته شده بودرفتم حوزه ومنتظر بودم که مادرم گذرنامه رو بیاره خودم از صبح چند بار اداره پست زنگ زدم دیدم کسی گوشی رو برنمی داره تا چند بار تماس بالاخره یکی گوشی رو برداشت گفتم ببخشید قرار بوده امروز گذرنامه هامون رو بیارن ولی هنوز نیاوردند گفت امروز تمام ادارات تعطیله وقتی اینو گفت انگار آب سردی روی من ریختند باورم نمیشد یعنی باید خداحافظی می کردم تصمیم گرفتم برم اداره گذر مسئولش بارکد گذر بهم داد گفت برو اداره پست استان ، اول میبرن اونجا شاید هنوز انتقال نداده باشند ناامید نشدم و ته دلم روشن بود رفتم اونجا ولی متاسفانه گفت فرستادم منطقه خودتون نمی دونم چه حالی داشتم وحکمتش چی بود نفهمیدم ولی ناامید نشدم گفتم خودم به هر قیمتی است میرم اداره پست از نگهبانشون میگرم دوباره تماس گرفتم چند بار از صبح تماس گرفته بودم تا به محض اینکه تماس گرفتم گفت خانم میشه10 دقیقه دیگه تماس بگیرید چند نفر رو فرستادیم اگه بتونند در رو باز کنند گذرنامه ها رو بیارند بهتون خبر میدیم گفتم اقاجون تو منو طلبیدی فدات بشم وچند دقیقه بعد تماس گرفتند و گفتند میفرستیم براتون نگران نباشید واقعا بهترین لحظه ی زندگیم بود و خدارو شکر که تونستم زائر اقا بشم ولی با کمی دردسر.
اگر قابل باشیم دعاگوی همه ی کوثرنتی هستم.