پناهیان:«چرا عاشق خدا نیستی؟!»
• درست است که باید به امور دنیایی مسلط باشیم ولی بحث بر سر این است که «دلت کجاست و عاشق چیست؟» این دل نباید عاشق دنیا باشد. خداوند به حضرت داود(ع) میفرماید: من شهوات را برای ضعفاء (بندگان ضعیف) قرار دادهام (یعنی بندگان ضعیفی که دلخوشی آنها در دنیا به شهوات است) پس تو خودت را درگیر شهوات نکن و مواظب باش که دلت را دنبال شهوات نیندازی و بپرهیز از اینکه قلبت به چیز کوچکی از شهوات تعلق خاطر داشته باشد. اگر دلت دنبال شهوات برود، کمترین عقوبتی که نصیبت خواهم کرد این است که شیرینی محبتم را از دلت برمیدارم؛ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى دَاوُدَ ع: إِنِّي إِنَّمَا خَلَقْتُ الشَّهَوَاتِ لِضُعَفَاءِ خَلْقِي ، فَإِيَّاكَ أَنْ تُعَلِّقَ قَلْبَكَ مِنْهَا بِشَيْءٍ فَأَيْسَرُ مَا أُعَاقِبُكَ بِهِ أَنْ أَنْسَخَ حَلاوَةَ حِبِّي مِنْ قَلْبِكَ» (حلیه الاولیاء/ ج 10/ ص 20)
• عبارت «لضعفاء خلقی» در روایت فوق، نشان میدهد که بندگان خدا ضعیف و قوی دارند و ظرفیتها با هم متفاوت است. خدا از هر کسی متناسب با ظرفیتی که به او داده است انتظار دارد. لذا خودتان را با دیگران مقایسه نکنید. خدا به بعضیها ظرفیت بالایی داده است که به دیگران نداده است. ممکن است کسی که ظرفیت بالایی دارد، نصف آن گناهانی که برخی دیگر میکنند را انجام دهد ولی خدا به همان راحتی که دیگران را میبخشد، او را نبخشد و به او سخت بگیرد. لذا اگر کسی را دیدید که درگیر شهوت است، هرچند در آن لحظه دارد کار بدی انجام میدهد، اما نگویید آدم بدی است، شاید واقعاً آدم بدی هم نباشد، شاید او هم جزء ضعفاء خلق خداست و خدا انتظار چندانی از او ندارد. البته معنایش این نیست که نهی از منکر انجام ندهی، بلکه خودت را با کسی که داری او را نهی از منکر میکنی، مقایسه نکن و دلت را در مقایسۀ با کسی نینداز.
باید مراقب باشیم و ببینیم دل ما کجاست/ از هر چیزی که محبت ما را به شهوات بیشتر میکند، پرهیز کنیم
• مهم این است که مراقب باشیم و ببینیم دلِ ما کجاست؟ اولیاء خدا خیلی پرهیز داشتند از اینکه یک ذره دلشان به سمت دنیا کشیده شود. شاید ما نتوانیم مثل اولیاء خدا از دنیا پرهیز کنیم، ولی لااقل میتوانیم سعی کنیم از گناه پرهیز داشته باشیم، چون گناه محبت انسان را به دنیا بیشتر میکند. هر چیزی که محبت ما را به شهوات بیشتر میکند، باید از آن پرهیز کنیم. مثلاً با کسانی که محبت ما را به دنیا و شهوات زیاد میکنند نشست و برخواست نکنیم. بعضی از آدمها هستند که فیلم سیاه و سفید را رنگی تعریف میکنند! یعنی مثل ابلیس، دنیا را برای دیگران تزیین میکنند، کما اینکه ابلیس میگوید: «لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ»(حجر/ 39)
• اگر به چیزی از شهوات دنیا تعلق خاطر پیدا کنیم، کمترین عقوبتش این است که خدا حلاوت محبت خود را از دلمان برمیدارد و دیگر شیرینی محبت خدا را نمیچشیم. یعنی دیگر دلمان برای خدا تنگ نمیشود و دوری خدا دیگر ما را وادار نمیکند که یک گوشه بنشینیم و بهخاطر دوری از خدا گریه کنیم. لذا بعضیها هستند که اصلاً نسبت به محبت خدا هیچ درک و احساسی ندارند و اساساً نمیفهمند چیست.
• خداوند متعال به حضرت داود(ع) فرمود: «كمترين عقوبت از هفتاد عقوبت باطنى برای کسی که به معرفت و علمی که دارد عمل نمیکند، اين است كه شيرينى ذكرم را از قلبش خارج مىكنم؛ وَ أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى دَاوُدَ ع أَنَّ أَهْوَنَ مَا أَنَا صَانِعٌ بِعَبْدٍ غَيْرِ عَامِلٍ بِعِلْمِهِ مِنْ سَبْعِينَ عُقُوبَةً بَاطِنِيَّةً أَنْ أُخْرِجَ مِنْ قَلْبِهِ حَلَاوَةَ ذِكْرِي»(عدة الداعی/ ص 78)
باید با اخلاق خدا آشنا بشویم/خدا برای جذب آدمها به خودش منتکشی نمیکند
• باید با اخلاق خدا آشنا بشویم و بدانیم که خدا اصلاً منتکشی در کارش نیست. یعنی برای جذب آدمها به سمت خودش منتکشی نمیکند و کوتاه نمیآید. لذا همان اول قرآن میفرماید: «این کتاب فقط متقین را هدایت میکند؛ ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ»(بقره/ 2) یعنی اینطور نیست که خدا اول بخواهد به هر شیوهای بندگانش را به خودش جذب کند و بعد کمکم سخنان حق را بگوید. لذا همان ابتدای قرآن صریحاً دربارۀ کافران میفرماید: «کافران را چه انذار کنی و چه انذار نکنی، آنها ایمان نمیآورند! إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُون»(بقره/ 6) خدا اصلاً میانهاش با متکبرین و افراد قصیالقلب خوب نیست!
• خداوند در قرآن کریم، با بندگانش متکبرانه سخن میگوید و البته این تکبر، فقط شایستۀ پروردگار است. یکی از اسماء خداوند نیز «متکبر» است: «الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ»(حشر/ 23) قهر و غلبه و اقتدار و کبریایی خدا به حدّی است که اولیاء خدا وقتی به محضر خدا میرسیدند رنگ از رخسارشان میپرید. مثلاً حال پیامبر(ص) موقع اذان طوری دگرگون میشد که وقتی به چشمهای پیامبر(ص) نگاه میکردند گویا اصلاً پیامبر(ص) آنها را نمیشناسد، چون غرق ذکر خدا بود و اصلاً انگار در این دنیا نبود. در مورد امیرالمؤمنین(ع) و سایر اهلبیت(ع) نیز حالات مشابه این ذکر شده است.
• اینکه ما باید در محضر پروردگار عالم حساب ببریم، یکی از تجلیاتِ حساب بردن از خداوند، همین روایت است که به حضرت داود(ع) فرمود: کمترین عقوبت و عذابی که خدا به بعضیها میدهد این است که حلاوت ذکر و محبت خودش را از آنها میگیرد(أَنْ أُخْرِجَ مِنْ قَلْبِهِ حَلَاوَةَ ذِكْرِي؛ عدة الداعی/ ص 78) یعنی اگر ما بخواهیم دنبال نفسانیات و شهوات خودمان برویم، خدا ما را کنار میاندازد و توفیق عبادت به ما نمیدهد. اصلاً خدا شوخی ندارد. و این نوع برخورد خداوند باعث میشود ما «خُرد» و متواضع شویم و درستش هم این است که ما در مقابل عظمت و کبریایی خدا، خُرد شویم.
• وقتی به حجّ میروی، در مقابل عظمت و ابهت خدا خُرد و کوچک میشوی. بعد از اینکه در مقابل خدا خُرد و کوچک شدی، تازه میتوانی عاشقِ خدا شوی. طوری که قبلاً فکرش را هم نمیکردی که بتوانی اینقدر خدا را دوست داشته باشی و اینقدر از دوری او دلت برایش تنگ شود. بندهای که خدای خود را پیدا کرده مثل بچهای که مادرش را پیدا کرده است.
اگر عاشق خدا بشوی، به گونهای دیگر برای امام حسین(ع) آتش میگیری
• پس یک راه برای کسب محبت خدا، توبیخ و سرزنش نفس خودمان است از اینکه «چرا عاشق خدا نیستی؟!» یعنی ترساندن و مذمت نفس به خاطر اینکه چرا دلی که میتواند اینقدر شیفتۀ خدا شود، صرف چیز دیگری کردهای؟ چون واقعش این است که ما خیلی میتوانیم عاشق خدا شویم.
• حالا ارتباط این بحث با کربلا و روضۀ اباعبدالله الحسین(ع) چیست؟ اگر عاشق خدا بشوی، طوری برای امام حسین(ع) آتش میگیری و ضجه میزنی و گریه میکنی که عوام هیچ وقت نمیتوانند. مثلاً عوام اگر بخواهند برای علی اصغرِ امام حسین(ع) گریه کنند، بچۀ کوچک خودشان یا یک صحنۀ شبیه به آن را درنظر میگیرند و برایش آتش میگیرند. میگویند: فرض کن بچۀ خودم را بزنند و روی دستم بال و پر بزند. عوام اینطوری گریه میکنند. اما خواص چطوری گریه میکنند؟ خواص، محبت خدا را نسبت به حسین(ع) میبینند و درنظر میگیرند و همین باعث میشود خیلی بیشتر آتش بگیرند. این محبت است که موجب میشود حتی سنگها هم برای حسین(ع) خون گریه کنند. لذا آنها دیگر نگاه حداقلی به روضه ندارد، بلکه نگاه حداکثری دارند.
• میدانید چرا اباعبدالله(ع) بعد از اینکه علی اصغر به شهادت رسید، مادر کودک را صدا نزد، بلکه فرمود: زینبم، بیا علی اصغر را بگیر (فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ الْكَاهِلِ الْأَسَدِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فِي نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ فَقَالَ لِزَيْنَبَ خُذِيهِ؛ لهوف/ ص 117) نگویید چون امام حسین(ع) از روی مادر کودک خجالت میکشید! مگر مادرش عوام بود؟! این نگاه حداقلی است. اما نگاه حداکثری چیست؟ همانطور که وقتی زینب(س) برای امام حسین(ع) دو تا قربانی داد، از خیمه بیرون نیامد، الان هم امام حسین(ع) میداند که این علی اصغر، قربانی ویژۀ رباب است، لذا میداند که الان رباب از خیمه بیرون نمیآید، به همین خاطر اباعبدالله(ع) حضرت زینب(س) را صدا میزند تا بیاید و علی اصغر را بگیرد…
صفحات: 1· 2