هرگاه سختیهای زندگی برای شما قابل تحمل نیست این داستان را بخوانید (داستان واقعی)
صبر زینبی (داستان واقعی)
داستان زندگی زن و شوهری را حکایت می کنم که خداوند 8 فرزند به آنها عنایت فرمود سه پسر و 6 دختر.زندگی آنها پر از فراز و نشیب هایی بود که فقط با شنیدن آنها انسان طاقت از کف می داد چه برسد همه ی اینها برای انسان اتفاق بیافتد.
1.لیلا دختر بزرگ خانواده با سه فرزند پسر دچار کمردرد شدید شد و دکتر تشخیص داد که باید عمل شود و بعد از عمل دیگر نتوانست از جای خود برخیزد و شوهرش بعد از این اتفاق یک سال بیشتر زنده نبود و فوت کرد حالا زنی مانده با 3 بچه که بچه ی کوچکش فقط 6 سال دارد لیلا نه یک روز بلکه 30 سال است از جای خود برنخواسته و پسرانش به او خدمت می کنند.اما هرگاه که او را می بینم جز لبخند چیزی نمی گوید.
2.جوادپسر بزرگ خانواده بعد از ازدواج پاهایش مشکل پیدا کرد و بعد از 5 سال دیگر نتوانست راه برود و همسرش به او را رسیدگی می کند.
3. محمد پسر دیگر خانواده مهندسی خوانده بود و چشم چراغ خانواده بود پسری مودب، زرنگ و کاری که به همه کمک می کرد روزی متوجه می شوند که او سرطان دارد خواهرش فاطمه 2 سال تمام بر بالین برادرش نشست و دعا کرد اما محمد در 28 سالگی این دنیای فانی را وداع گفت.
4.فاطمه دختر دیگر خانواده با حمید فقط 6 ماه نامزد بود که حمید به جبهه رفت و شهید شد.
5. فائزه و مطهره دختران دیگر خانواده نیز به دلایل نامعلوم فلج شده و چند سالی هست که دخترانشان به آنها رسیدگی می کنند.
این سرنوشت خانواده ای است که الان فقط یک دختر و پسر سالم در خانواده دارند اما هیچ گاه لب به شکایت نگشوده اند البته پدر خانواده چند سالی است به رحمت خدا رفته.
هرگاه سختیهای زندگی برای شما قابل تحمل نیست این داستان را بخوانید.