#داستانک اش دو نفره
#داستانک
اش دو نفره
هفتم محرم نزدیک بود مثل همیشه برای اماده کردن اش نذری خودمون رو اماده می کردیم. ولی یه تفاوتی با سال های قبل داشت نه بابامون بود و نه مادرم.خواهرم که مدرسه می رفت من مونده بودم با خواهرم که یکسال از من بزرگتر بود بابام خیلی ناراحت بود که امسال چی کار کنیم بلاخره نذر بود باید ادا می شد من و خواهرم که از قبل صحبتهامون رو کرده بودیم به پدرمون گفتیم که هیچ مسئله ای نیست امسال هم اش رو درست می کنیم امام حسین کمک می کنه پدرم گفت چه جوری شما دو نفری که نمی تونید درست کنید ولی ما اینقدر با اطمینان گفتیم و تمام مراحل رو براشون توضیح دادیم که قانع شدن. اخه من یادمه وقتی می خواستیم دیگو بذاریم یکم قدم بزرگتر از دیگ بود حدود 60 تا همسایه رو اش می دادیم. به هر حال طبق برنامه ریزی شروع کردیم اول خیس کردن حبوبات، جداگانه همه ی حبوبات رو بارگذاشتیم بعد هیزم اوردیم و زیر دیگ رو روشن کردیم انقدر دودش زیاد بود که داشتیم خفه می شدیم اول اب رو که ریختیم سریع رفتم سراغ سبزیها همه رو با دست خورد کردم خواهرم رفت سراغ کشک و با دست همو راساوید و اماده کرد. بعدش رفتم سراغ پیاز داغ، جای شما خالی اونقدر گریه کردم وپیازو رو خورد کردم خواهرم سر دیگ بود هم اشو می زد هم باقلا پوست می گرفت باورم نمی شد انقدر اونروز کارمون خوب پیش می رفت که سالهای قبل که بابا و مامانم بودن اینطور نبود به هر حال اشمون اماده شد جای شما خالی به قدری خوشمزه شده بود بعدا که همسایه ها از مادرم تشکر می کردن گفته بودن چقدر خوشمزه شده مادرم گفته بود دو تا دخترام درست کردن باورشون نمیشد به هر حال اشو تو کاسه می ریختیم در خونه رو قفل می کردم باهم می رفتیم و برمی گشتیم واقعا اونروز بهترین روز زندگیم بود خیلی اقا به ما لطف داشت.