نیکی به پدر و مادر در سبک زندگی حسینی علیه السلام
خط قرمز اطاعت از پدر و مادر
امام حسین علیه السلام بر عبد اللّه بن عمرو بن عاص گذشت. عبد اللّه گفت: هر کس دوست دارد به محبوب ترینِ زمینیان نزد آسمانیان بنگرد، به این ره گذر بنگرد که من، از شب های صِفّین تاکنون با او سخن نگفته ام.
ابوسعید خُدْری، او را نزد امام حسین علیه السلام آورد. ایشان فرمود: «تو می دانی که من، محبوب ترینِ زمینیان نزد آسمانیان هستم و با این حال، با من و پدرم در صفّین جنگیدی؟! به خدا سوگند که پدرم از من بهتر بود!».
عبد اللّه، عذر آورد و گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله به من فرمود: «از پدرت اطاعت کن».
امام حسین علیه السلام به او فرمود: «آیا گفته خدای متعال را نشنیده ای: «وَ إِن جَهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِى مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا»[4]؛ «و اگر [پدر و مادر] کوشیدند که چیزی را که بدان باور نداری، شریک من قرار دهی، از آن دو اطاعت مکن»؟ و این گفته پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را که: «إنَّمَا الطَّاعَةُ فِي المَعروف» “اطاعت، در نیکی است” و این گفته اش را که: «لا طاعَةَ لِمَخلوقٍ في مَعصِيَةِ الخالِقِ» “در معصیت خالق، برای مخلوق، اطاعتی نیست"؟».[5]
نیکی حضرت علی اکبر(ع) به پدر
حسین علیه السلام حرکت کرد تا به منزل ثَعلَبیه رسید و آن، هنگام ظهر بود. یارانش فرود آمدند و وی، سر گذاشت و خوابش بُرد. سپس با گریه از خواب، بیدار شد. فرزندش علی بن الحسین به وی گفت: پدرم! چرا گریه می کنی؟ خداوند، شما را نگریانَد!
فرمود: «فرزندم! رؤیا در این ساعت، دروغ نیست. بِدان که سر گذاشتم و خوابم بُرد و سواری را بر اسبی دیدم که بالای سرم ایستاد و گفت:” ای حسین! به سرعت می روید و مرگ، شما را به سمت بهشت می راند". دانستم که این، پیام مرگ است».
فرزندش علی به وی گفت: پدر! مگر ما بر حق نیستیم؟
فرمود: «چرا فرزندم، به خدایی که بازگشتگاه بندگان به سوی اوست».
فرزندش گفت: پس، از مرگ، باکی نداریم.
حسین علیه السلام به او فرمود: «فرزندم! خداوند، به تو پاداش خیر دهد؛ بهترین پاداشی که از ناحیه [دعای خیرِ] پدری به فرزندش می دهد!».[6]
اطاعت عبدالله و عبیدالله فرزندان یزید بن نُبَیط از پدرشان در پیوستن به امام حسین علیه السلام
چند روزی، گروهی از شیعیان بصره، در منزل زنی از عبد القیس به نام ماریه دختر سعد یا دختر مُنقِذ، جمع شدند. این زن، شیعه بود و خانه اش محلّ اجتماعی بود که در آن، سخن می گفتند. چون خبر آمدن حسین علیه السلام به ابن زیاد رسید، به کارگزار خود در بصره نامه نوشت که جاسوس هایی بگمارد و راه ها را ببندد.
یزید بن نُبَیط که از قبیله عبد القیس بود تصمیم رفتن به نزد حسین علیه السلام گرفت. او ده پسر داشت. به آنان گفت: کدام یک با من می آید؟
دو نفر پاسخ مثبت دادند: عبد اللّه و عبید اللّه. یزید [بن نُبَیط] در خانه آن زن به یارانش گفت: من تصمیم به رفتن گرفته ام و اکنون می روم.
به وی گفتند: ما بر تو از اصحاب ابن زیاد، بیمناکیم.
گفت: به خدا سوگند، اگر مرکب من در دشت به راه افتد، هر آینه برایم رهیدن از دست جویندگان من، آسان است [و می توانم از آنها بگذرم].
وی از بصره خارج شد و به سرعت، مسافت پیمود تا به حسین علیه السلام رسید و در منطقه ابَطح، به خیمه گاه ایشان رسید. خبر آمدن او به حسین علیه السلام رسید و ایشان به سراغ او رفت. او به خیمه حسین علیه السلام آمد. به وی گفته شد: ایشان به خیمه تو رفته است. او به دنبال ایشان آمد و حسین علیه السلام چون او را در خیمه اش نیافته بود، نشسته بود و انتظار او را می کشید. مرد بصری وارد خیمه اش شد و حسین علیه السلام را آن جا نشسته دید. پس گفت: «به لطف و رحمت خدا، که به آن باید شادمان شوند».
مرد بصری بر حسین علیه السلام سلام کرد و نزد ایشان نشست و به ایشان خبر داد که چرا آمده است و امام علیه السلام برایش دعای خیر کرد. این مرد، همراه حسین علیه السلام آمد و به همراه ایشان جنگید و خودش و دو فرزندش شهید شدند.[7]
اطاعت عمرو بن جناده انصاری از مادر در یاری امام حسین(ع)
مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: پس از او (جُناده انصاری)، عمرو بن جُناده، بیرون آمد. پدر او در نبرد، شهید شده بود؛ ولی مادرش نزدش بود. مادر به او گفت: فرزند عزیزم! به میدان برو و پیشِ روی فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بجنگ تا کشته شوی.
او گفت: چنین می کنم!
حسین علیه السلام فرمود: «این، جوانی است که پدرش شهید شده است. شاید مادرش از به میدان آمدنش [برای نبرد]، خشنود نباشد».
آن جوان گفت: ای فرزند پیامبر خدا! مادرم به من فرمان [به میدان رفتن ] داده است.
آن گاه، به میدان رفت، در حالی که می خواند:
أميري حُسَينٌ ونِعمَ الأَميرُ
سُرورُ فُؤادِ البَشيرِ النَّذير
عَلِيٌّ وفاطِمَةُ والِداهُ
فَهَل تَعلَمونَ لَهُ مِن نَظير
فرمانده من، حسین علیه السلام است و خوبْ فرماندهی است! همان دلْ خوشی پیامبرِ مژده رسان و هشداردهنده! علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام، پدر و مادر اویند. آیا برایش همانندی سراغ دارید؟
سپس جنگید تا به شهادت رسید. سرش را جدا کردند و به سوی لشکر حسین علیه السلام، پرتاب کردند. مادرش، سر را گرفت و گفت: آفرین، ای پسر عزیزم! ای روشنی چشم و دلْ خوشی من!
سپس، سر پسرش را به سوی مردی [از دشمن] پرتاب کرد و او را کشت. سپس عمود خیمه ای را بر گرفت و به دشمن، یورش بُرد، در حالی که می گفت:
أنَا عَجوزٌ فِي النِّسا ضَعيفَةٌ
بالِيَةٌ خاوِيَةٌ نَحيفَةٌ
أضرِبُكُم بِضَربَةٍ عَنيفَةٍ
دونَ بَني فاطِمَةَ الشَّريفَة
من، پیرزنی ضعیف و ناتوانم فرسوده و سست و نَزارم؛ امّا به شما ضربتی کاری می زنم به دفاع از فرزندان فاطمه شریف.
آن گاه، به دو مرد، ضربه زد و آن دو را کشت. حسین علیه السلام، فرمان داد تا او را [از میدانْ] بازگردانند و آن گاه، برایش دعا کرد.[8]
پی نوشت ها
[1] دانشنامه امام حسين عليه السلام، ج14، ص: 257
[2] دانشنامه امام حسين عليه السلام، ج2، ص: 373
[3] دانشنامه امام حسين عليه السلام، ج2، ص: 419
[4] العنكبوت: 8.
[5] دانشنامه امام حسين عليه السلام، ج14، ص: 257
[6] دانشنامه امام حسين عليه السلام، ج5، ص: 285
[7] دانشنامه امام حسين عليه السلام، ج4، ص: 57
[8] دانشنامه امام حسين عليه السلام، ج6، ص: 315
حوزه نت
صفحات: 1· 2