دانلود رایگان کتاب جاودانگی عمل انسان
کتاب جاودانگی عمل انسان
نویسنده: نوبخت
از مباحث مهم مربوط به معاد و عالم پس از مرگ بحث از جاودانگی عمل و چگونگی دریافت پاداش و کیفر اعمال انسان است. انسان موجودی است که دارای دو بعد جسمانی و روحانی است و به واسطه داشتن بعد مجرد، پس از قطع حیات مادی و دنیوی، زندگی جاودانه دارد که در آن یا متنعم در بهشت و یا متألم در جهنم است، همانگونه که در قرآن کریم و روایات معصومین بیان شده است نه تنها انسان باقی است و جاوید میماند، اعمال و آثار انسان نیز به نحوی ضبط و نگهداری میشود و از بین نمیرود.
انسان در نشئه قیامت تمام اعمال و آثار گذشته خود را «مصور» و «مجسم» میبیند و مشاهده میکند که آن را تجسم اعمال مینامند. تجسم اعمال به این معناست که کردارهای نیک و بد انسان در روز قیامت، پس از تحولات و تطوراتی که در آن رخ میدهد شکل کنونی و دنیوی خود را از دست میدهد پیکری متناسب با آن جهان میپذیرد و با واقعیتهای اخروی خود جلوه میکند
در واقع اعمال انسانها و عواقب آنها با یکدیگر رابطهی تکوینی دارند، چون مقصود از تجسم اعمال، تمثل و عینی شدن کردارهای دنیایی است این تمثل، پس از مرگ و در زندگی اخروی با ماهیت الهی یا با واقعیت شیطانی و در هیأتی دلپذیر و خوشایند یا به گونهای نفرت آور و آزار دهنده تحقق مییابد و صورت حقیقی انسان به نیتها، خصلتها، رفتارها و ملکات نفسانی او بستگی دارد. بر این اساس، انسانها از نظرصورت ظاهری یکساناند، ولی از نظر صورت باطنی، یعنی همان خصلتها و ملکات، انواع یا اصناف گوناگون دارند که هم اکنون با انسان هست ولی در پشت پرده و حجاب است و در قیامت بهصورت واقعی نشان داده خواهد شد.
موضوع تجسم اعمال در قرآن کریم و به تبع آن در روایات مفسران حقیقی قرآن؛ یعنی پیامبر اکرم9و ائمه معصوم: مطرح شد، و پس از آن، بسیاری از فیلسوفان، مفسران و متکلمان، تجسم اعمال را همراه با مباحث معاد، مطرح کردهاند و نظرات متفاوتی را در این زمینه ارائه نمودند که بزودی برخی مباحث آن مطرح میشود.
تبیین و بررسی نظریهی تجسم اعمال میتواند از بعد علمی و عملی بسیار حائز اهمیت باشد. از بعد علمی، میتواند فهم آیات قرآن و روایات، دربارهی نظام جزا و پاداش اخروی را تسهیل نماید و از طرفی زمینه را برای فهم علمی، عقلی و فلسفی مسائلی چون عدل الهی، معاد جسمانی و… را فراهم سازد و میتواند به بسیاری از ایرادها و شبهات در حوزه دین و عقاید پاسخ دهد.
از بعد عملی نیز پس از فهم و اعتقاد و ایمان به نظام جزا و پاداش اخروی بر اساس عمل انسان، زمینه را برای مراقبه و محاسبه و تهذیب نفس فراهم سازد که میتواند تأثیر عمیق در تقوای افراد و به کمال رسیدن اوصاف ملکوتی شود. [1]
با توجه به مطالب بیان شده نگارنده در این نوشتار سعی کرده است به مباحثی همچون: 1. نقد و بررسی نظرات اندیشمندان و مفسران دربارهی تجسم اعمال 2. بررسی آیات و روایات وارد شده در زمینه تجسم اعمال 3. بررسی نقش تجسم اعمال در رشد و کمال انسان 4. نمونههای تاریخی تجسم اعمال بپردازد.
از این رو موضوع کتاب حاضر تجسم اعمال است، اما همانطور که ملاحظه شد کتاب باعنوان جاودانگی عمل نامگذاری شده. در توجیه این مطلب باید گفت اعمال انسان از جمله اعراض است که درخارج وجود مستقل ندارد و تنها در صورتی باقی میماند که تجسم یافته و به جوهر تبدیل شود تا وجودی مستقل یابد. از این رو عنوان کتاب جاودانگی عمل انتخاب شد. لازم به ذکر است هر چند سعی شده است که مطالب دقیق و قابل فهم بیان گردد اما امکان دارد که نارسائیها و نقایصى در کتاب وجود داشته باشد؛ لذا از صاحب نظران و اندیشمندان تقاضا میشود که نقدها و اصلاحات و نظرات تکمیلى خود را براى نگارنده بفرستند و مطمئن باشند با نهایت تشکر از آنها استفاده خواهد شد.
در پایان لازم میدانم از همۀ کسانی که در به ثمر رسیدن این اثر مرا یاری نمودند، کمال تشکر و امتنان داشته باشم: از سرکار خانم شیخالاسلامی که با راهنماییها و دلسوزیهای بیدریغشان از نخستین گام تا به ثمر رسیدن اثر همراه بنده بودند. همچنین از مسئولان محترم حوزه علمیه عصمتیه سمنان به ویژه سرکار خانم رستمیان معاونت پژوهش کمال تشکر و قدردانی را دارم و از استاد گرانقدر حجت الاسلام و المسلمین علی گلایری که با نکات ارزنده مشکلات این مسیر را برایم هموار ساختند بسیار سپاسگزارم.
دانلود رایگان کتاب جاودانگی عمل انسان
چند پیشنهاد برای تنظیم برنامۀ عبادی بعد از ماه مبارک رمضان
چند پیشنهاد برای تنظیم برنامۀ عبادی بعد از ماه مبارک رمضان
سخنرانی استاد پناهیان
چرا کرونا دست از سر ما برنمی اره
چرا کرونا دست از سر ما برنمی اره
دیروز وقتی سوار تاکسی شدم منتظر بودم چند تا مسافر بیان تا حرکت کنه. هوا به قدری گرم بود که نشستن تو ماشین خیلی سخت بود اما چاره ای نبود جایی سایه نبود که منتظر بشم تو این حال و هوا به دستکش و ماسکهایی که باید به خاطر این بیماری بزنیم و چه سختیهایی که باید بکشیم فکر می کردم و گفتم چرا این بیماری برطرف نمیشه چرا هر چی دعا می کنیم برطرف نمیشه علتش چیه همین طور که فکر می کردم دیدم یه مسافر غریبه وارد تاکسی شد و از راننده پرسید کرایه چنده؟ و با کمال تعجب دیدم بیشتر از مبلغ اصلی گفت خیلی ناراحت شدم چون غریبه هست و از قیمت ها خبر ندارد باید یه قیمتی بهش بگن ایا خوردن این پول حلاله و تازه فهمیدم چرا کرونا دست از سر ما برنمی داره به خاطر اعمال خودمونه.
#انتظار_ بعد_ از 20 _سال(قسمت _اخر)
سختیهایی که زینب در دوران زندگیش تحمل کرد او را به این باور رساند که فقط خداست که می تواند تمام گره های زندگی را باز کند او می خواهد بندگان خوبش به دنیا دلبسته نشوند و بدانند دنیا هیچ ارزشی ندارد و فقط نردبانی برای رسیدن قله کمال است او با تمام وجود خدا را احساس می کرد او با اینکه در تمام مراحل زندگی به دیگران کمک می کرد ولی حالا خدمت به دیگران را دوچندان کرده بود همسایه، اقوام، دوستان کسی باورش نمی شد زینب به زندگی برگردد و همه ی اینها الطاف الهی و کمک های بی دریغ اسماعیل بود.
او همیشه در ذهنش با محمد رضا زندگی می کرد و نمی توانست حتی لحظه ای او را از ذهن خود کنار بگذارد کسی نمی توانست شرایط او را درک کند که جدایی یک مادر از فرزند چقدر سخت و دردناک است اما دنیا بی رحم تر از این حرفها بود همه چیز دست به دست هم داد تا او تنها پسرش را سالها نبیند.
خانواده و اقوام همه اصرار می کردند که طلاق بگیر اما او به خاطر محمد رضا جوانی خود را گذاشت تا شاید او به آغوشش برگردد.
بعد از 20 سال روزی تلفن خانه به صدا درامد پدر زینب گوشی رو برداشت صدای مردانه ای پشت تلفن گفت سلام پدر جان من محمد رضا هستم پدر زینب باورش نمی شد اصلا نمی توانست چیزی بگوید اشک درچشمانش جمع شده بود و زینب را صدا زد زینب با صدایی آرام گفت بله، محمدرضا بعد از 20 سال مادرش رو صدا زد مامان منم محمد رضا و دیگر از دو طرف فقط صدای گریه می امد.
با هم قرار گذاشتند که جایی همدیگر را ببینند محمدرضا برای خود مردی شده بود و در نیروی انتظامی مشغول به کار شده بود به همان اندازه ای که محمدرضا بزرگ و رشید شده بود زینب شکسته شده بود و خداوند بعد از 20 سال فرزند را به آغوش مادر برگرداند.
تمام
#انتظار_ بعد_ از 20 _سال(قسمت _دهم)
بالاخره مهرداد نقشه خود را عملی کرد نصف شب زینب را نزدیک خانه ی پدرش پیاده کرد و محمد رضا را با خود برد زینب که چاره ای نداشت چند روزی به انتظار اینکه او برگردد و عذرخواهی کند گذشت اما او به همه گفته بود زینب بچه را رها کرده و رفته است و بعد از مدتی مراسم عروسی مهرداد در بین فامیل پیچید. زینب دیگر نمی توانست تحمل کند چطور انقدر پدر و مادر مهرداد سنگدل شده اند که به راحتی اجازه می دهند او ازدواج کند من مادر بچه ی او هستم. اما متاسفانه با نقشه های مختلف دیدن بچه را از او محروم می کردند.
زینب باورش نمی شد میوه ی دلش از او جدا شده او فقط دو سال داشت، دیگر امیدش قطع شده بود و پدر و مادرش را مقصر می دانست. اما حالا پدر و مادر زینب از کارهایی که در حق زینب کرده بودند بسیار شرمسار بودند اما زینب دیگر نمی توانست این همه سختی و ناملایمات را تحمل کند.
اسماعیل برادر زینب تصمیم گرفت هر طوری هست زینب را از این حالت بیرون بیاورد تا کمی از فکر و خیال محمد رضا بیرون بیاد در مدرسه بزرگسالان برای زینب ثبت نام کرد تا ادامه تحصیل دهد. زینب زیر بار نمی رفت اما اسماعیل مصمم بود تا به خواهرش کمک کند این سالها هر چند تا توانسته بود به او کمک کرده بود اما به هر حال در مقابل سختیهایش ناچیز بود.
زینب آرام آرام شرایط را می پذیرفت و با درس توانست بسیاری از اوقات خود را پر کند
#انتظار_ بعد_ از 20 _سال(قسمت _نهم)
محمد رضا با چهره ی معصوم و خندان خود دل زینب را خوشحال می کرد دستهای کوچکش را می گرفت و می بوسید انگار تمام سختیهای زندگیش را با نگاه به محمد رضا به فراموشی می سپرد اما چون زینب غذای کافی نمی خورد شیرکافی هم نداشت و محد رضا گشنه بود و مرتب گریه می کرد مهرداد هم مدام با بهانه های واهی از گرفتن شیرخشک سر باز میزد.
گریه های زینب تمامی نداشت وقتی زن صاحبخانه دست را از صورت زینب برداشت صورت کبود زینب آشکار بود زن صاحبخانه خیلی ناراحت شد و گفت چقدر او بی رحم است چرا شکایت نمی کنی او چی دارد که با او زندگی می کنی خانواده ات می دانند اگر بفهمند بی چاره اش می کنند اما او خبر نداشت که زینب تنها تر از این حرفهاست ولی چیزی نگفت ارام ارام از پله ها پایین امد به صورت زرد و معصوم محمد رضا نگاهی انداخت و کمی سوپ که مانده بود را به او داد.
دیگر زینب نه راه رفت داشت و نه برگشت، مهرداد به بهانه های مختلف او را به خانه ی پدرش می اورد و محمد رضا را از او دور می کرد زینب دیگر نمی دانست باید چی کار کند هیچ پشت و پناهی نداشت او فقط کارش شده بود گریه.
جنگیدن با زندگی
جنگیدن با زندگی
هر از چندگاهی، دختری به پدرش اعتراض میکرد که زندگی سختی دارد و نمیداند چه راهی رفته که باعث این مشکلات شده است.
این دختر همیشه در زندگی در حال جنگ بود. به نظر میرسید هر مشکلی که حل میشود، یک مشکل دیگر به دنبالش میآید.
پدرش که سرآشپز بود او را به آشپزخانه برد. او سه کتری را پر از آب کرد و هر کدام را روی دمای بالا قرار داد. زمانی که آب هر سه دیگ به جوش رسید، او سیب زمینی ها را در یک کتری ، تخم مرغها را در کتری دیگر و دانه های قهوه را در کتری سوم گذاشت. سپس ایستاد تا آن ها نیز آب پز شوند؛ بدون این که به دخترش چیزی بگوید.
دختر غر میزد و بی صبرانه منتظر بود تا ببیند پدرش چه میکند. پس از بیست دقیقه، او گازها را خاموش کرد.
پدر سیب زمینی ها را از قابلمه خارج کرد و داخل یک ظرف گذاشت. تخم مرغ ها را نیز خارج کرد و داخل یک ظرف گذاشت. او قهوه ها را نیز با ملاقه خارج کرد و آن را داخل یک فنجان ریخت
سپس به سمت دخترش برگشت و از او پرسید: دخترم چی میبینی؟
دختر گفت: سیب زمینی، تخم مرغ و قهوه
پدر گفت: بیشتر دقت کن و به سیب زمینی ها دست بزن.
دختر این کار را کرد و فهمید که آن ها نرم شده اند
سپس از دخترش خواست تا تخم مرغ ها را بشکند. زمانی که تخم مرغ ها را برداشت فهمید که تخم مرغ ها سفت شده اند.
در نهایت، پدر از دخترش خواست که قهوه را بچشد. عطر خوش قهوه لبخند را به روی لب های دختر آورد.
سپس از پدرش پرسید: پدر این کارها یعنی چه؟
پدرش گفت: سیب زمینی، تخم مرغ و قهوه، هر سه با یک ماده یعنی آب جوش مواجه شدند اما واکنش آن ها متفاوت بود. سیب زمینی سفت و سخت بود اما در آب جوش نرم و ضعیف شد.
تخم مرغ شکننده بود و یک لایه نازک داشت که از مایع داخل محافظت میکرد، اما زمانی که با آب جوش مواجه شد، مایع داخل سفت گردید.
با این حال، دانه قهوه خاص بود. وقتی با آب جوش مواجه شد، آب را تغییر داد و یک ماده جدید ایجاد کرد.
تو کدام یک از این سه ماده ای؟!
او تنها بود یا ما؟
وقتی که او مرد
وقتی که مرد، حتی یک نفر هم توی محل ما ناراحت نشد. بچههای محل اسمش رو گذاشته بودند مرفه بیدرد و بیکس. و این لقب هم چقدر به او میآمد نه زن داشت نه بچه و نه کسوکار درستی.
شنیده بودیم که چند تایی برادرزاده و خواهرزاده دارد که آنها هم وقتی دیده بودند آبی از اجاق عموجان و دایی جان برایشان گرم نمیشود، تنهایش گذاشته بودند.
وقتی که مُرد، من و سه چهار تا از بچههای محل که میدانستیم ثروت عظیم و بیکرانش بیصاحب میماند، بدون اینکه بگذاریم کسی از همسایهها بفهمد، شب اول با ترس و لرز زیاد وارد خانهاش شدیم و هر چه پول نقد داشت، بلند کردیم. بعد هم با خود کنار آمدیم که: این که دزدی نیست تازه او به این پولها دیگر هیچ احتیاجی هم ندارد. تازه میتوانیم کمی هم از این پولها را از طرفش صرف کار خیر کنیم تا هم خودش سود برده باشد و هم ما…
اما دو روز بعد در مراسم خاکسپاریاش که با همت ریش سفیدهای محل به بهشت زهرا رفتیم، من و بچهها چقدر خجالت کشیدیم.
موقعی که ١۵٠ بچه یتیم از بهزیستی آمدند بالای سرش و فهمیدیم مرفه بیدرد خرج سرپرستی همه آنها را میداده، بچههای یتیم را دیدیم که اشک میریختند و انگار پدری مهربان را از دست دادهاند از خودمان پرسیدیم: او تنها بود یا ما؟
#انتظار_ بعد_ از 20 _سال(قسمت _هشتم)
زینب باورش نمی شد که مهرداد دو نفر را به غیر عمد کشته است نمی دانست چه بگوید از آن طرف اگر خانواده اش می فهمیدند شروع به سرزنش و تحقیر او می کردند مجبور بود سکوت کند.
یک مراسم ساده ای برگزار شد و زینب با اشک و آه وارد زندگیش شد. او باورش نمی شد خانه ی آرزوهایش بر روی سرابی بنا شده است و تمام زندگیش برباد رفته است اما امیدش را از دست نداد و تصمیم گرفت با تلاش و جدیت زندگی الهی را شروع کند. هر چند نزدیکان مهرداد او را اذیت می کردند اما او با مهربانی از آنها پذیرایی می کرد و هر کاری که از دست او بر می آمد برایشان انجام می داد. اما سردی و بی محلی پدر و مادر زینب تاثیر خود را گذاشت و مهرداد به هر بهانه ای زینب را به باد کتک می گرفت و هیچ توجهی به زینب نداشت هر چقدرکار می کرد برای مادر و خواهرانش خرج می کرد اما زینب همه ی این بی توجهی ها را تحمل می کرد چون خداوند به او امید دوباره ای بخشیده بود. او بزودی قرار بود مادر بشه.زینب از یک طرف خوشحال بود و از طرف دیگر نگران و اینکه با این شرایط امدن بچه آیا کار درستی است یا نه؟