خانواده
اصالت نظام خانواده در اسلام، سبب برقراری پیوند اعضای آن تا پایان عمر با یکدیگر است و به همین گونه، ارتباط میان فرزند با پدر و مادر- هر چه بالاتر رود- و پیوند میان پدر و مادر با فرزند- هر چه پایین تر رود- همگی استوار می ماند. این دو سلسله، افزون بر محرمیت حقوق متقابل مالی، تربیتی، اجتماعی و… نسبت به یکدیگر دارند؛ مثلاً واجب النفقه یکدیگرند؛ یعنی هریک از این دو سلسله که محتاج شود، بر دیگری واجب است در صورت توانایی مالی، نفقه او را بپردازد؛ همچنین فرزند- هر چه پایین تر رود- موظف است به پدر و مادر- هر چه بالاتر رود- احترام بگذارد و همان گونه که میان فرزند و پدر ومادر، حرمت عقوق و وجوب اطاعت از والدین برقرار است، میان فرزند، نوه و نبیره با جد، جد عالی و جد اعلا نیز برقرار است. افزون بر آن، اسلام پدر و جد پدری را قیم و سرپرست فرزندان و نوادگان نهاده است.
خانواده، واحد کوچک اجتماعی است که با پایان ازدواج زن و مرد آغاز می شود و با تولد فرزندان، توسعه و استحکام می یابد. خانواده، ابتدایی ترین هسته ای است که جامعه از آنجا می آغازد و به تدریج رشد می کند و به ارحام نزدیک و دور و سپس از یک سو به عشیره، قبیله، قوم و امت و ملت و از سوی دیگر به روستا و شهر، کشور و قاره توسعه می یابد.
جامعه ای که از رهبری پیامبران الهی بهره می برد، در این باره از نابسامانی درامان است، زیرا نظام خانواده و رعایت حقوق متقابل و متعادل افراد خانواده از لحاظ مالی و غیر مالی، کاملاً مورد عنایت شریعت الهی است.
در نظام خانواده، هر رکنی جایگاه خاص و متفاوت از دیگری دارد؛ به این معنی که هر کدام از این سه گزینه ی جایگاه مرد، زن و فرزند، ویژگی های خاص خود را دارد که با ویژگی های دو گزینه دیگر تفاوت دارد. شناخت منزلت هر یک از ارکان خانواده می تواند ما را در شناخت آن عضو و برقراری بهتر ارتباط با آن رکن خانواده، در نتیجه سلامت نظام خانواده و تحقق اهداف آن یاری رساند.
شوهر، بدان جهت که آفرینش ویژه ای دارد و از جنبه تعقلات متمایز است، رکن و مسئول خانواده شمرده می شود. مسئولیت وی اهمیت خاصی دارد، زیرا وی سرپرست است، در نتیجه در برابر همه مسائل و سختی های فکری، روحی، اخلاقی و اقتصادی همسر و فرزند خود مسئول است و طفره رفتن و شانه خالی کردن از زیر بار این مسئولیت ها وبی تفاوتی در برابر آن ها آفت بزرگی برای زندگی خانوادگی لحاظ می شود.
خدای متعالی شوهر را قیم وسرپرست خانواده می شناساند و در قرآن کریم می فرماید:« اَلرّجالُ قَوّامونَ عَلَی النّساء» پس به اقتضای طبیعی، وظایف سنگین تر و دشواری تری خواهد داشت. اوست که می تواند با تدبیرهای خردمندانه خویش خانواده را به بهترین شکل اداره، و اسباب خوشبختی آنان را فراهم کند و محیط خانه را همانند بهشت برین، مرتب و منظم گرداند و همسرش را به صورت فرشته ای درآورد، بنابراین او باید همسرش را خوب بشناسد و جایگاهش را بداند و بر اساس آن، تعامل سازنده داشته باشد.
برای اینکه همسر بتواند مسئولیت های خویش در تولید مثل و پرورش آن را انجام دهد، باید نیازهای اولیه حیات او-چون امنیت خوراک، پوشاک، مسکن و مانند آن- تأمین شود وچون برآوردن این نیازها اولاً به برخورداری از توانمدی جسمانی و قدرت فیزیکی و ثانیاً به چیره شدن بر مشکلات و خطرها و هموار نمودن راه زندگی و تدبیر و چاره اندیشی وابسته است و این توانمندی و تدبیر در شوهران یافت می شود، پس خدای سبحان تأمین احتیاج های همسر و کودکان را بر عهده مردان گذاشته است، زیرا موظف ساختن زنان به کار و تلاش برای تأمین نیازهای مادی زندگی با مسئولیت مهمی چون مادری و پرورش نسل، ناسازگار است. اگر بخشی از مسئولیت تأمین زندگی شخصی زن بر عهده خودش باشد، ناچار باید بخشی از فرصت خویش را در تلاش برای تهیه آن نیازمندی ها صرف کند و پس از کوشش بر اثر خستگی برخاسته از کار به استراحت بپردازد و در این صورت است که از وظیفه و مسئولیت اصلی خویش باز می ماند و این نقطه اتکا، همان شوهر است، از این رو شوهر باید برای انجام دادن این مسئولیت از اوصافی چون تدبیر، روحیه قوی و صلابت و ایستادگی برخوردار باشد، تا به خوبی آن را به انجام برساند.
خانواده
همسر که رکن اساسی دیگر خانواده است، در جهت حقوق و موازینی که ریشه در فطرت و آفرینش انسان دارد، پس از ازدواج، زیر سرپرستی و حمایت شوهر قرار می گیرد.
همسر، با قدرتی که خدا در وجودش نهاده، می تواند از طریق نفوذ در قلب شوهرش و محبت به او، به زندگی آرامش دهد. وی می تواند بهترین مونس و غمخوار مرد باشد، تا مرد در کنارش آرام گیرد و اندوه و ناگواری های زندگی را از یاد ببرد.
بهترین و ظریف ترین هنر همسر این است که بتواند خواسته های مشروع شوهرش را در نوع رفتار، غذا، لباس، مهمانداری و استراحت به دست آورد و روابطش را با او بر اساس آن شکل دهد. برپایه روایات، « خوب شوهرداری کردن» زن در حکم جهاد در راه خدا است:« جِهادُ الَرأه حُسنُ الّبعّل».
همسر در نظام هستی، وظیفه خطیر تکثیر نسل را به عهده دارد و خدای سبحان جسم و روان او را با وظیفه پیش بینی شده اش سازگار نهاده، از این رو در عالم خلقت، جایگاه ممتازی به دست آورده است؛ قرآن می فرماید:«نِساوُکُم حَرثٌ فَأتوا حَرثَکُم انُی شِئتُم» وسیله ای برای حفظ نوع بشر است؛ یعنی همسران مزارع انسانیت و شکوفایی نسل هستند.
همه اعضای خانواده و تمام ابعاد داخلی خانواده ارتباط دارد، به گونه ای که هیچ یک از اعضای دیگر خانواده چنین رابطه ای ندارد. بر اثر این ارتباط تنگاتنگ اوست که همسر « تنظیم کننده فضای درون خانواده» و محور و ستون آن است. قرار گرفتن همسر در جایگاه محور خانواده، ویژگی خاصی را برای او ایجاد می کند که توجه دیگر اعضای خانواده به آن بسیار مهم است و آن تأثیرگذاری وضعیت روحی و روانی و عاطفی همسر، بر تمام فضای خانه و افراد آن است.
به راستی، همسر می تواند کانون خانه را به گونه ای گرم نگه داد که شوهر، تمام تلاشش متوجه خانه باشد. او با رفتار خوب، اداره صحیح امور منزل، قناعت و کم توقعی، تربیت دقیق فرزندان، رفتار مودبانه وحفظ عفاف و لباس، حتی در برابر اولاد، در نتیجه تربیت فرزندانی وزین و عفیف، می تواند نقص آن فضائل را جبران کند، چون اینها معادل همه فضائلی است که برای مردها وارد شده است.
خانواده
محور و منشأ تشکیل جامعه کوچک( خانواده، عشیره و قبیله)، زن است و این از نشانه های عظمت و اثرگذاری اوست، تا دانسته شود سهم بزرگی از بنیانگذاری جوامع به زنان باز میگردد که محور تشکیل خانواده و دیگر جوامع کوچک هستند.
نظام خانواده، نهادی اساسی در جامعه است و هسته اولیه برای دیگر نهادهای اجتماعی به شمار می رود. این نظام، کوچکترین واحد اجتماعی است و زیرساخت واحدهای بزرگ اجتماعی. کسانی که در این واحد کوچک اجتماعی رشد می یابند و تربیت می شوند، به میزان رشد و شکوفایی شان در واحدهای اجتماعی بزرگ انسانی سهم دارند. پس هر انسانی در کنار سفره عقیده، اخلاق و اعمال خود نشسته و هویت اصلی خویش را با آن عناصر تعیین می کند؛ یعنی آن کس که مومن باشد و اخلاق الهی را در جان خود اجرا، و بر پایه آن ایمان و این اخلاق عمل کند؛ در فرهنگ قرآن کریم انسان است و این هویت انسانی، نه تنها در دنیا او را از دیگران جدا می سازد، در برزخ، قیامت و بهشت نیز همواره ممیز او از دیگران است.
تشکیل خانواده نیز در مکتب انسان ساز اسلام، اگر بر اساس غریزه باشد، هر چه بر سن زوجین افزوده گردد، غریزه همسرخواهی ضعیف تر می شود وپایه های زندگی غریزی سست تر می گردند، در نتیجه خانواده فروپاشیده تر می شود، اما چنانچه دوستی بر اساس عقل باشد، با افزایش سن شوهر و همسر، تجارب عقلی قوی تر می شوند و پایه های زندگی عقلی قوی تر، در نتیجه خانواده صمیمی تر، گرم تر ومحکم تر می شود. از طرف دیگر، غیر از حضرات معصومین(علیهم السلام)مردم عادی بی لغزش نیستند، گرچه بر اثر اختلاف سلیقه باشد، بنابراین راهی جز گذشت رئوفانه از اشتباهات یکدیگر نیست.
این دو رکن که مودت مجعول الهی و رحمت مجعول الهی است، اساس خانواده را می سازند و در چنین خانواده ای فرزندی به بار می آید که به پدر و مادر اف نمی گوید؛ بلکه با سخن کریمانه با آن ها برخورد می کند و بال فروتنی و مهربانی را برای آنها می گستراند.
خانواده، جامعه ای کوچک به شمار می رود و قرآن کریم برای سالم سازی جوامع انسانی به این هسته اجتماعی، رویکردی خاص دارد. خدا برای نجات و رهایی از گمراهی و توجه به تعلیم و تربیت، به سرپرست خانواده چنین خطاب میفرماید:« قو انفُسکُم واهلیکُم ناراً» ؛ یا بر اساسی ترین عامل سعادت امر می کند: « وأمر أهلکَ بُالصّلوهِ واصطبِر عَلَیها» نیز به پیامبر چنین خطاب می فرماید: « و أنذر عشیرَتَکَ الاقرَبین» .
زن در تأسیس خانواده از لحاظ مهر ورأفت و گرایش و جاذبه، اصل است، چنانکه اصل در تشکیل خانواده از لحاظ مدیریت و تأمین هزینه و تعهد کارهای اجرایی و سرپرستی و دفاع از حوزه تدبیر خانواده، مرد است.
خانواد فقط با دو رکن اصلی مودت و رحمت (نه عناصر دیگر) قوام می یابد.
خانواده ای که بر محور دو رکن مودت و رحمت قرار دارد، خدایی شکل می گیرد و دارای اساسی مستحکم است و در چنین خانواده ای فرزندی به بار می آید که مایه ی قوام خانواده است که با سخن کریمانه با پدر و مادر رفتار می کند و بال ذلّت و مهربانی و رحمت را برایشان می گستراند. بر اساس همان دو عنصر محوری، خدا به مرد که مسئول تأمین هزینه هاست، دستور می دهد که در زندگی زناشویی با زن معاشرت معروف داشته باشد و با آن ها به شایستگی رفتار کند. بی تردید، این گونه منش ها مایه ی استحکام خانواده اند.( خانواده متعادل و حقوق آن، برگرفته از آثار آیت الله جوادی آملی،1393)
زمینه سازی امام حسن عسکری علیه السلام برای آماده سازی دوران غیبت امام زمان
زمینه سازی امام حسن عسکری علیه السلام برای آماده سازی دوران غیبت امام زمان
هشتم ربیع الاول سالروز امام یازدهم شیعیان حضرت امام حسن عسکری علیه السلام
است که به همین مناسبت پای سخنان یکی از محققین و پژوهشگران حوزه و دانشگاه
حجت الاسلام و المسلمین انواری از اساتید و عضو هیئت علمی موسسه آموزشی
پژوهشی امام خمینی ( ره ) نشسته و نقش و فعالیت های این امام همام را مورد بحث و بررسی قرار می دهیم
معرفت امام از مهمترین مسائلی است که باید مورد توجه قرار بگیرد یکی از مسائل
مهمی که درباره امامان شیعه و ائمه معصومین علیهم السلام قابل توجه است مسئله
معرفت و شناخت ایشان است اگر ما توجه کنیم در زیارت متعددی که سخن از زیارت ائمه
معصومین مطرح میشود عبارت «عارفا به حقه» زیاد بکار برده میشود معرفت و
شناخت امام بسیار مهم است به طوری که در ادعیه آمده است
« اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ
فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی
حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی » 1در این آمده است که اگر من حجت تو را نشناسم گمراه
میشوم و مسئله امام شناسی مسئله مهمی است که تمام عنایت ما باید روی آن
متمرکز شود که ائمه معصومین را بیشتر بشناسیم و تنها به سراغ بعد احساسی مسئله
نرویم ؛ متأسفانه جامعه شیعی ما تنها به سراغ بعد احساسی مسئله رفته است و
بیشتر به مصائب ائمه پرداخته میشود بارها ما مصائب را شنیدهایم اما به مناقب و
کمالات حضرات معصومین کمتر توجه میشود امام هشتم علیهالسلام در اصول کافی
روایتی دارد و امامت را آنجا توصیف میکنند 2 و رکن اساسی دین را امامت تشکیل
میدهد لذا باید روند جامعه خودمان را بسوی مباحث معرفتی و شناختی بیشتر سوق بدهیم.
میلاد امام حسن عسکری(ع)
امام حسن عسكرى (عليه السلام ):« مَن كانَ الوَرَعُ سَجِيَّتَهُ و
الكَرَمُ طَبيعَتَهُ و الحِلمُ خُلَّتَهُ ، كَثُرَ صَديقُهُ ؛كسى كه پارسايى خوى
او ، بخشندگى طبيعت او و بردبارى خصلت او باشد ، دوستانش
زياد شوند.»
رسول اللّه (ص) اسوه حسنه بشرى
ستاره اى بدرخشيد و ماه مجلس شد
دل رميده ما را انيس و مونس شد
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مساءله آموز صد مدرس شد
اسوه حسنه
سخان آیت الله مهدوی کنی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. قال الله تعالی فی کتابه: « لقد کان لکم فی رسول الله أسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخر و ذکر الله کثیراً.»1
قبل از این که آیه را ترجمه کنم و دربارة آن توضیحی بدهم، توجه شما را به مقدمة کوتاهی جلب میکنم؛ هیچ یک از افراد و هیچ گروهی از جوامع انسانی در دنیا بدون الگو و سرمشق زندگی نمیکنند. آنها که گمان دارند مستقلند و الگو ندارند، خود نمیدانند که ناخودآگاه الگوی زندگی را انتخاب کردهاند. بی تردید انسان در زندگی جمعی اثرپذیر و احیاناً اثرگذار است و همه برای خود الگو دارند. در یک خانواده، پدر یا مادر الگوست و در مدرسه، معلم و مدیر و در دانشگاه، استاد ممتاز و در میان ورزشکاران، قهرمانان و در میان هنردوستان، هنرمند محبوب و نمونه و در میان شهروندان، افراد سرشناس و در میان گروههای سیاسی، لیدرها رهبران احزاب و در میان رجال سیاسی، رییس جمهور و صاحبان قدرت و در بین مسجدیها و نمازگزاران، امام جماعت و در میان حزب اللهیها، مقام رهبری و در میان شیعیان، امیرالمؤمنین علیه السلام به عنوان اسوه و الگو پذیرفته شدهاند و هیچ کس بدون الگو حرکت نمیکند.
قرآن با توجه به این که داشتن الگو و اسوه امری ضروری و عمومی است، اصل مسأله را مسلم گرفته و مصداق الگو و شرایط آن را مطرح میکند و میفرماید: لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة. اسوهها به دو دستة حسنه و سیئه تقسیم میشوند. اسوة قرآن، اسوه حسنه است؛ اما اسوه حسنه قرآن برای کسانی که ایمان دارند و به دیدار خدا و روز قیامت امیدوارند اسوه است. «لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر»؛ میگوید: کسانی به دنبال این گونه الگو هستند که به لقای خداوند و روز قیامت امید دارند؛ یعنی قیامت و لقای خدا را باور دارند و برای آن خود را آماده میکنند. مشابه این آیه حدیث معروف: « من کان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً لهواه، مطیعاً لأمر مولاه فللعوام ان یقلدوه»2 میباشد. ضرورت تقلید مسلم است؛ یعنی هر کسی که مجتهد و عالم نباشد، از کسی که عالم است تقلید میکند.
در این حدیث سخن از صلاحیت و شرایط مرجع تقلید است نه در اصل تقلید. از این رو پس از ذکر شرایط و اوصاف مرجع میگوید که «فللعوام ان یقلدوه». یعنی عامه مردم میتوانند از چنین شخصیتی تقلید کنند. در اینجا کلمه «علی العوام» که مشعر بر الزام است نیامده، بلکه «للعوام» که دلالت برجواز وصلاحیت دارد، آمده است.
پس بحث در وجوب تقلید و عدم وجوب آن نیست، زیرا ضرورت تقلید مورد تردید نیست. آنچه مورد بحث است، شرایط و اوصاف کسی است که از او میتوان تقلید کرد و به عبارت دیگر حدیث در مقام بیان اوصاف مقَلَّد و مرجع تقلید است. چنان که در آیة اسوه نیز بحث در ضرورت اتخاذ اسوه نیست، بلکه در شخص اسوه و شخصیت او است که چه شخصیتی میتواند برای مؤمنان اسوه حسنه باشد.
نکته دیگر این است که شرایط مذکور در این حدیث، شرایط احرازی است و با حمل به صحت نمیتوان به آن رسید. از این رو در آخر حدیث میگوید: « این اوصاف فقط در برخی از فقهای شیعه یافت میشود.» پس باید این شرایط احراز شود و شرایط سختی هم است. «حافظاً لدینه، صائناً لنفسه، مخالفاً لهواه و مطیعاً لأمر مولاه»، چهار شرط مهمی است که این حدیث بیان میکند. واقعاً خیلی سخت است که انسان تحت تأثیر جوسازیها، شرایط سیاسی و جار و جنجالها قرار نگیرد و به خاطر جلب رضایت مردم فتوی ندهد و تنها رضای خدا را در نظر بگیرد. بسیار مشکل است که فقیه بتواند به مردم احترام بگذارد و این شرایط را نیز حفظ کند.
بنابراین علاوه بر فقاهت و اجتهاد، شرایط دیگری هم در مرجع تقلید باید احراز شود: پاسدار نفس خویش وحافظ دین خود بودن، با هواهای نفسانی مبارزه کردن و مطیع اوامر مولا بودن.
اسوه حسنه
آیا این شرایط همان عدالت است که معمولاً در قاضی و مرجع تقلید وامام جماعت لازم است یا آن که بالاتر از آنها است؟ از مضمون این حدیث استفاده میشود که عدالت مرجع و مفتی بالاتر از عدالت امام جماعت و حتی بالاتر از عدالت قاضی است و به عبارت دیگر عدالت مرجع بایستی با این اوصاف احراز شود؛ یعنی آن اوصاف و شرایط همان عدالت است، لکن مرتبة اعلای آن که مرجع تقلید باید به این اوصاف متصف باشد و در پاسداری از دین ومصونیت نفس، پیرو مولی ومخالف هوای نفس در مرتبة اعلی باشد. یعنی این پیروی و مبارزه با تمایلات نفسانی در مرتبهای بالاتر و در دایرهای گستردهتر از دیگران است؛ زیرا مرجع تقلید در مقام افتاء و استنباط حکم خدا است. او باید در کرسی فتوی خالی از هر حب و بعض بنشیند تا بتواندحکم خدا را درست استنباط کند؛ اگر ذرهای حب و بغض شخصی، گروهی، حزبی قومی و نفسانی بر او چیره شود، ناخودآگاه تحت تاثیر آن قرار میگیرد و با این تأثر و انفعال معلوم نیست که استنباط وافتاء او درست باشد. نقل میکنند مرحوم محقق حلی صاحب کتاب «شرایع الاسلام» پیش از نوشتن شرایع دربارة تنجس و آلوده شدن آب چاه در اثر افتادن حیوان مردهای بررسی میکرد. در چاه منزل مسکونی ایشان اتفاقاً پرندهای افتاد و مرد. در این جا مسأله از حالت عمومی به شخصی مبدل شد. اینک بحث در این است که آب چاه منزل در اثر سقوط مردار در آن نجس شده است یا خیر؟
در مقام بررسی احساس کرد که قلباً متمایل است فتوی به طهارت بدهد، زیرا چاه ماده دارد و در واقع آب چاه، آب جاری و کثیر است و روایاتی که امر میکند آب چاه را بکشند تا آلودگی آن رفع شود، دلالت بر وجوب ندارد، بلکه امر مستحبی است تا سلامت و پاکی آب، بیشتر و بهتر احراز شود. در این جا مرحوم محقق احساس خطرکرد مبادا تمایلات نفسانی بر او غلبه کرده و استظهار و استنباطش خالص و ناب نباشد. از این رو دستور داد چاه منزل را پر کنند تا از دغدغه آن بیرون آید. آنگاه در مقام استنباط برآمد و سرانجام فتوی به طهارت داد، ولی این بار خاطر جمع بود که تحت تأثیر مسأله شخصی واقع نشده است.
ملاحظه میفرمایید که موضوع چه اندازه دقیق و ظریف است که انسان در مقام افتاء و استنباط بایستی خالی از هر گونه حب و بغض و تمایلات شخصی باشد. گر چه این گونه تمایل امری طبیعی و عادی است و حرام هم نیست، لکن میتواند مسیر فتوی را منحرف کند. پس «مخالفاً لهواه» معنای دقیقتر و سختتری پیدا میکند. آیا حب جاه و مقام درمرجع تقلید خطرناک نیست؟ بلی ممکن است حب جاه و مقام برای افراد عادی حرام نباشد ولی برای مراجع تقلید مشکل آفرین است. آیا برای یک مرجع تقلید صیانت نفس و پاسداری از دین در حداکثر امکان ضرورت ندارد؟ این ریاضت و صیانت در افراد عادی در حد معمول کافی است ولی در مرجع کافی نیست. علی القاعده او باید در جایگاه رفیعی از صیانت و پاسداری باشد که تحت تأثیر جوسازیها وغوغا سالاریها و تهدیدها واقع نشود و حکم خدا را در هر حال بدون واهمه و بدون تأثیر از جوسازیها استنباط و اعلام کند. او در جایگاه پیامبران و امامان نشسته است. خداوند میفرماید: «الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لایخشون احداً الا الله و کفی بالله حسیب3». «آنان که رسالات الله (پیامهای الهی) را تبلیغ میکنند و تنها از او میترسند و از احدی جز او باکی ندارند و خداوند برای حسابرسی اعمالشان کافی است.
اسوه حسنه
خداوند میفرماید: « و حیث ما کنتم فولوا وجوهکم شطره»7هر جا باشید روی خود به سوی مسجد الحرام بگردانید.
آنها که در مسجد الحرام نماز میخوانند واجب است عین کعبه را قبله خویش قرار دهند و از این رو برای نمازگزاردن در مسجد الحرام به صورت دایره به صف میایستند تا همه رو به سوی کعبه داشته باشند. آنها که در مکه بیرون از مسجد الحرام نماز میگذارند،لازم است که مسجد الحرام را قبله قرار دهند و به سوی آن نماز بخوانند؛ و هر چه نمازگزاران از مسجد الحرام و مکه دور میشوند، دیگر نمیتوانند به عین مسجد الحرام نماز خوانند؛ چنانکه اگر خطی از پیشانی هر یک از نمازگزاران ترسیم شود، به یقین تمام خطوط به کعبه و مسجد الحرام برخورد نمیکند. بنابراین آنچه امکان دارد جهت کعبه و مسجد الحرام است. از این روی خداوند فرموده: « فولوا وجوهکم شطره» بدان سو نماز گزارید که مسجد الحرام در آن جاست.
هر چند زمین کروی است ولی ممکن نیست که همه عیناً به سوی کعبه و مسجد الحرام نماز بگزارند. آن چه ممکن است جهت مسجد الحرام است؛ یعنی همه به سویی که مسجد الحرام در آن قرار گرفته است، متوجه شوند. اگر مسجد الحرام در جهت جنوب شهر ما باشد ما هم به جهت جنوب نماز میخوانیم. اگر در جهت شرق ماست ما هم به سوی شرق نماز میخوانیم و هکذا.
ما نیز در تأسی به «اسوه حسنه» یعنی تأسی به روش رسول الله صلی الله علیه و آله و سرمشق قرار دادن آن حضرت به آن سو میرویم و کوشش میکنیم که حتی المقدور به او نزدیک شویم ولی نمیتوانیم پا به پای او گام برداریم. چنان که امیر المؤمنین علی علیه السلام با آن همه نزدیکی به پیامبر اکرم خود را در مرتبهای نازلتر از او میدید و میگفت: « انا عبد من عبید محمد»8 من بندهای از بندگان محمدم.
همچنین امامان شیعه عبادات خود را در برابرعبادت مولی امیر المؤمنین و زهدخود را در برابر زهد حضرت علی ناچیز میشمردند و او را برتر میدیدند در چنین وضعی معلوم است که عامه مردم نسبت به پیامبر و اولیای خدا در چه جایگاهی قرار دارند و تا چه حدی میتوانند پرواز کنند.
امیر المؤمنین علیه السلام در نامهای که به عثمان بن حنیف فرماندار بصره مینویسد، پس از آن که او را مورد عتاب و خطاب قرار میدهد و شرکت او را در میهمانی اشراف بصره نکوهش میکند، میگوید: بدانید که هر مأمومی پیشوایی دارد که به او اقتدا میکند و از نور علمش بهره میگیرد، شما خود میدانید که امام شما از دنیایش به دو پیراهن کرباس کهنه و از خوراکش به دو قرض نان بسنده کرده است. سپس میفرماید: البته شما توان این گونه زندگی را ندارید. «الا وانکم لاتقدرون علی ذلک فاعینونی بورع و اجتهاد و عفة وسداد»9یعنی اکنون که نمیتوانید مانند من زندگی کنید، پس لااقل با التزام به چهار خصلت مرا یاری دهید: گناه نکنید و در راه خدا و اجرای عدالت کوشا باشید، دامن و شکم خود را به حرام و شبهه آلوده نسازید و در زندگی درست و راست کردار باشید.
امیرالمؤمنین طبق این بیان اعتراف دارد که پیروان و حتی کارگزارانش نمیتوانند مانند او زاهدانه زندگی کنند و از لذایذ آن بگذرند.
در این نامه که به عثمان بن حنیف فرماندار بصره مینویسد، صریحاً اعلام میدارد که شماها نمیتوانید مانند علی رفتار کنید ولی مواظب باشید که آلوده نشوید وبا شرکت در میهمانیهای کذایی و طرح دوستی با اعیان و اشراف از تودة مردم فاصله نگیرید و در برنامهها از حقوق و منافع فقر و ضعفا غافل نشوید وهمواره حقوق عامه را بر حقوق خواص مقدم بدارید. در هر حال امیرالمؤمنین با تمام اصرار و تأکیدی که بر ساده زیستی دارد ولی روش خود را بر دیگران حتی مسؤولان و کارگزاران الزام نمیکند.
امیر المؤمنین وقتی به دیدار یکی از پیروانش به نام علاء بن زیاد حارثی میرود، مطلع میشود که برادر علاء «عاصم» ترک زن و فرزند کرده و خرقه عبادت پوشیده و شب و روزش را به عبادت میگذراند، دستور داد او را آوردند و به او گفت: وای بر تو! این چه روشی است که در پیش گرفتی و نعمتهای الهی را بر خود حرام کرده و بر خانواده و فرزندانت سخت گرفتهای. تو گمان داری خدایی که این همه نعمتهای خوب را بر تو حلال کرده دوست ندارد تو از آنها بهرهمند شوی؟ تو کوچکتر از آنی که نسبت به خداوند چنین گمانی داشته باشی.
عاصم عرض کرد: ای امیر المؤمنین پس شما چرا این گونه به خود سخت میگیرید، با این لباس خشن و با این خوراک ناگوار و ناجور؟
حضرت فرمود: وای برتو! من با تو تفاوت دارم. خداوند متعال بر پیشوایان عدل الزام کرده که زندگی خود را با تهیدستان وضعفا موازنه و مقایسه کنند یعنی سطح زندگیشان را با اعیان و اشراف مقایسه نکنند تا فقر و تنگدستی بر فقرا سنگینی نکند.