#انتظار_ بعد_ از 20 _سال(قسمت _هفتم)
به هر حال پدر زینب متقاعد شد که به خواستگاری زینب بیایند وقتی مهرداد به همراه خانواده اش امدند کسی باورش نمی شد که او داماد باشد نه قیافه ای و نه هیکلی و اصلا هیچ شباهتی به زینب که اینقدر زیبا بود نداشت. ولی زینب تصمیم خود را گرفته بود با اینکه همه فکر می کردند جواب رد می دهد در عین ناباوری پذیرفت دیگر از این وضعیت خسته شده بود و نمی توانست تحمل کند اما نمی دانست روزهای سخت تری در پیش دارد.
همان روزهای اول مراسم عقد آنها به میمهانان زینب بی محلی می کردند اما برای زینب مهم این بود که از زندانی که در آن هست نجات پیدا کند و فکر می کرد مهرداد همان مرد رویاهای اوست و زخم زبانهای دیگران برایش اهمیتی نداشت.
اما کم کم زینب متوجه شد مهرداد به صورت موقت در شرکت کار می کند و استخدام شرکت نیست و از آن طرف مهرداد متوجه سردی بین زینب و خانواده اش شده بود کم کم به زینب فشار می آورد و به راحتی کارهایی را که در گذشته انجام داده بود را بیان می کرد.