شورش علیه خود
شورش علیه خود
شخصی درزمستانی سردوبرفی به تنهایی به کوهستان میرود،نزدیک غروب به هنگام بازگشت لبه پرتگاهی پایش لیز میخورد وبه درختی آویزان میشودوفریاد می زند: خدا یا بدادم برس ،خدایا بدادم برس؛ به او گفته می شود :دستت رااز درخت بردار تا ترا نجات دهیم ،اما او به این نداتوجه نمی کند ومدام خدارا صدا می زند .
روز بعد بستگان وی وقتی متوجه نیامدن او می شوند به جستجو وی می پردارند ؛وزمانی که اورا پیدا میکنند می بینند لبه پرتگاهی در حالیکه به درختی آویزان شده یخ زده وجان داد ه است و تنها نیم متر با زمین فاصله داشت ،اما چون هوا تاریک بوده وهمه جا برف پوشانده بود نمی توانست پایین را ببیند .
حال این داستان را دوباره مرور کنیم؛ اگر این فرد به هنگام رفتن به کوهستان به تنهائی نمی رفت ، و یا به هنگام رفتن راه را بدرستی بلد بود ،ویا همراه کسانی که راه را بلد بودند میرفت،شاید به چنین مشکلی گرفتار نمی شد.
اگر به ندای درونی خویش پاسخ میداد ووقتی به وی گفته می شد دستت را رها کن ما ترا نجات میدهیم، دستش را رها می کرد از مرگ رهائی می یافت .
یکی از نکته های های مهم در زندگی انسان این است که گاهی لازم است انسان علیه خویش شورش کند، واز خویش بگذرد ،واز داده های دیگران وتجارب آنان استفاده کند ،وبه خدای خویش اعتماد نماید.
متاسفانه یکی از گرفتاریهای امروزه بشریت آن است که انسان، آنقدر غرق در ماشین وتکنولوژی شده است که خودرا فراموش کرده است ،ومی شنود ومی بیند چه بلائی برسرش می آید اما به همان راه می رود که قبلا رفته بود .
aligelayri