#انتظار_بعد_از20_سال(قسمت سوم)
به خاطر اجاره بالا و نبود کار پدر مجبور شد به روستایی در نزدیکی شهر برود و در آنجا توانست زمین مناسبی بخرد اما در آنجا هیچ امکانات رفاهی وجود نداشت خودش تصمیم گرفت زمین را بدون کارگر بسازد و مادر مجبور بود به او کمک کند و زینب هم مادر مریم شده بود و هم غذای خانه را اماده می کرد او دیگر به این وضعیت عادت کرده بود. کم کم پدر تصمیم گرفت مرغ و خروسی بگیرد و چند بره هم با قیمت مناسب خرید و در کنار حیاط جای مناسبی برایشان درست کرد و حالا کار زینب چند برابر شده بود علاوه بر کارهای منزل باید صبح زود به مرغ و خروس ها برسد.
مادر مجبور بود قالی ببافد و محل نگه داری مرغ و خروس ها و گوسفندها را نیز تمیز کند فشار کار باعث شد مادر مریض شود و به خاطر حاملگی دکتر به او استراحت مطلق داده بود. حالا زینب دیگر نمی توانست درسهایش را به خوبی بخواند دوستانش همه از تفریحاتشان، از امکاناتشان می گفتند و زینب فقط نگاهشان می کرد ولی گله ای نمی کرد. شبها وقتی همه می خوابیدند او کمی درس می خواند و از شدت خستگی خوابش می برد.
حالا دیگر زینب 15 سال دارد ولی به اندازه زنهای 50 ساله کار کرده و سختی کشیده، کار کردن یک طرف و کتک خوردن از پدر طرف دیگر و به خاطر کوچک ترین اشتباه تا دو روز صورتش کبود بود. او دیگر نمی توانست این همه ناملایمات را تحمل کند چرا دوستانش حتی شستن ظرفها را بلد نبودند، به راحتی درس می خوانند و بهترین امکانات رفاهی را دارند اما او باید در چنین سنی از دو خواهرش مراقبت کند مدام صبح زود بلند شود و برای مرغ و خروس ها غذا بریزد حتی کسی نبود که او بتواند با او دردل کند چرا کسی او را درک نمی کرد دیگر زینب نمی توانست این ناملایمات را تحمل کند و…
ادامه دارد