حکمت های نهج البلاغه (عمل)
حکمت های نهج البلاغه (عمل)
« وَ أَعْمَالُ الْعِبَادِ فِي عَاجِلِهِمْ نُصْبُ أَعْيُنِهِمْ فِي آجَالِهِم» اعمال بندگان در دنیا، جلوی دیدگانش در آخرت است.
توضیح : انسان به دنیا آمده است تا مورد آزمایش قرار گیرد «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ »[1] لذا هرکاری که انجام میدهد خود را تربیت میکند و چون از آن خداوند متعال است به سوی او حرکت میکند.
همه انسانها به دنبال سعادت و خوشبختی هستند ولی عدهای راه به بیراهه میروند و به تعبیر قرآن کریم اینان کسانی هستند که به خاطر عطش رسیدن به مسیر درست بدنبال آب سعادت میگردند اما بجای دستیابی به آب حیات به سراب میخورند و وقتی به آنجا رسیده اند میبینند زحمتی بیهوده کشیده اند و امانت الهی در دستان آنها تلف شد در حالیکه میتوانستند به مسیر درستی بروند« وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِساب»[2] آنان خیال میکنند با حرکت از مسیری که الهی نیست میتوانند به سعادت و کمال دست یابند بدون آنکه با خداوند متعال ملاقات کنند در حالیکه آنها نمیدانند که ذات اقدس الهی در کمینگاه آنان است « إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصاد»[3] لذا در حالی با خداوند ملاقات خواهند کرد که سرمایه از دست رفته و راه گریزی هم برای آنها نیست.
اما گروهی به خداوند متعال اعتماد میکنند و از دستورات الهی پیروی میکنند در این صورت به مسیر درست هدایت میشوند و به سوی بهشت رهنمون میشوند و کسی که به بهشت برود رستگار میشود « أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُون»[4]
راه رستگار شدن هم :
1- اطاعت از خداوند متعال و رسول گرامی 3
2- خشیت: یعنی شناخت خداوند بخاطر عدم شکستن حرمت الهی تا کاری که مخالف فرمان الهی است انجام نگیرد.
3- تقوای الهی: یعنی پناه بردن به خداوند متعال در اموری که موجب اذیت و آزار انسان میشود تا در حفظ الهی قرار گیرد زیرا پناه بردن به خداوند متعال پناه بردن به بهترین محافظ است. حضرت در سفارش به فرزند گرامیش میفرماید: «در تمام امور به خداوند متعال پناه ببر چون در این صورت به محافظی محکم و مانعی قوی پناه بردی»« أَلْجِئْ نَفْسَكَ فِي أُمُورِكَ كُلِّهَا إِلَى إِلَهِكَ فَإِنَّكَ تُلْجِئُهَا إِلَى كَهْفٍ حَرِيزٍ وَ مَانِعٍ عَزِيز»[5]
لذا میفرماید: «هرکس از خدا و رسولش اطاعت کند و از خداوند خوف داشته باشد و تقوا پیشه کند از رستگاران است» « وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللَّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ »[6]
و علامت اینکه انسان در مسیر درست است یا خیر این است که:
1- اهل عدالت باشد انسان هر چه دارد از آن خداوند است «انا لله »[7] و خداوند اعضاء و جوارح را در اختیار وی قرار داد تا در راه درست از آن بهره ببرد حال اگر در غیر آنچه خدا میخواهد از آن استفاده نماید چشم به نامحرم نگاه کند زبان به دروغ و غیبت گشاده شود خیانت در امانت محسوب میشود و این بارزترین مصداق ظلم و بیعدالتی است پس عدالت: یعنی هرچه در همان جایی که باید مورد استفاده واقع شود بهرهبرداری گردد.
2- اهل احسان باشد: یعنی اگر دیگران به انسان بدی کردهاند او از آزار آنان دست بکشد و آنان را مورد لطف خویش قرار دهد.
بدی را بدی سهل باشد جزاء اگر مردی احسِن الی من اساء
لذا قرآن کریم می فرماید: « آنچه خداوند از نعمتهای دنیا به تو عطا نمود فراموش نکن و همانگونه که خداوند به تو احسان کرد تو نیز به دیگران احسان کن و از این نعمت الهی در راه فساد استفاده نکن زیرا خداوند انسانهای مفسد را که بجای احسان به دیگران از نعمتی که خداوند به آنان تفضل کرد در زمینه فتنه استفاده می کنند دوست ندارد.»
« لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ»[8]
3- حق خویشان را اداء نماید و نسبت به آنان بی تفاوت نباشد.
4- از فحشا ء و منکر اجتناب کند.
5- از تعدی و تجاوز در زمین دوری کند.
قرآن کریم می فرماید: همانا خداوند شما را به عدل، احسان، دادن حق خویشان، امر میکند و از فحشاء و منکر و ظلم نهی کند خداوند شمارا پند می دهد شاید این پند را بپذیرید « إِنَ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى- وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ- يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.»[9]
بنابراین؛ دنیا محل تمرین است و فردا حسابرسی میکنند هر عملی که انجام میدهد در آخرت باید جواب گوی آن باشد اگر عمل خوب بود بهشت و رضوان الهی پاداشش خواهد بود و اگر عمل بد باشد به جهنم ختم خواهد شد« إِنَّ الْيَوْمَ الْمِضْمَارَ وَ غَداً السِّبَاقَ وَ السَّبَقَةُ الْجَنَّةُ وَ الْغَايَةُ النار»[10]
. انسان:2[1]
. نور: 39[2]
. فجر:14[3]
. حشر:20[4]
. نهج البلاغه، نامه :31[5]
. نور :51[6]
. بقره :156[7]
. قصص :77[8]
. نحل :90[9]
. نهج البلاغه، خطبه :28[10]
نویسنده: حجت الاسلام گلایری
(رازداری ، شادابی ، بردباری) حکمت نهج البلاغه
رازداری ، شادابی ، بردباری
« وَ قَالَ ع صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ وَ الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ وَ الِاحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُيُوب »
توضیح: 1- « صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ »سینه خردمند مخزن راز اوست.
در روایتی از امام رضا p آمده است مؤمن باید داری سه ویژگی از خداوند متعال و رسول گرامی 3 و امام p داشته باشد ویژگی امام را تحمل شدائد و سختی و نبی اکرم را مدارا میداند و میفرماید: « فَالسُّنَةُ مِنْ رَبِّهِ كِتْمَانُ سِرِّهِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول »[1] سنتی از پروردگارش که باید داشته باشد کتمان سر خویش است و خداوند متعال میفرماید: «خداوند کسی را بر غیبش آگاه نمیکند مگر رسولانی را که برگزیده است.»[2]
از آنچه گفته شد روشن میشود:
1. نشانه عاقل آن است که اسرار خویش را فاش نمیکند چون فرمود سینه عاقل صندوق سرش هست.
2. مؤمن دارای شرح صدر است زیرا اگر شرح صدر نباشد امکان تحمل سر در دل نخواهد بود.
3. راز داری خصلتی الهی است پس باید در تقویت آن کوشید.
4. اگر کسی اهل و مؤید به تأییدات الهی باشد میتوانند شنونده برخی از اسرار باشند همانگونه که خداوند برخی از اسرار غیب را به رسولانش بیان فرمود.
5. حفظ سر نشانه کامل شدن عقل و قدرت ایمان است و افشای آن نشانه کم خردی است لذا در روایات وقتی اوصاف مؤمنان مطرح میشود میفرمایند: «مؤمن کسی است که افشای سر نمی کند.»
در روایتی که از نبی اکرم 3 نقل شده فرمود: «خوش به حال عبدی که مذاییع و بُذُر نیست.»
« ليسوا بالمذاييع البذر » مرحوم مولی صالح مازندرانی در شرح اصول کافی مینویسد: مذاییع جمع مِذیاع - به کسر میم - هست یعنی کسی که سرش را کتمان نمیکند و بُذُر - به ضم دال و راء- جمع بذور مثل صبر و صبور یا جمع بذیر مثل نذر جمع نذیر است یعنی کسی که سر را افشاء میکند.[3]
1- « وَ الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ »گشاده روئی دام دوستی است.
یعنی همانگونه که بوسیله دام میتوان چیزی صید نمود با خوشروئی میتوان در دل مردم جای نمود و آنان را با خویش همراه نمود. قرآن کریم خطاب به نبی اکرم 3 میفرماید: «اگر خوش اخلاق نبودی و تند خو و سخت دل بودی مردم از دورت پراکنده میشدند»« وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ »[4] لذا حضرت میفرماید: «نشانه مؤمن این است که گشاده روست»« الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِي وَجْهِهِ »[5]
2- « وَ الِاحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُيُوب » تحمل و بردباری پوشانده عیب هاست.
یعنی در صورت تحمل و بردباری نمودن، عیبها پنهان میماند و در غیر این صورت آشکار خواهد شد و گاهی بعد از اظهار، ندامت و پشمانی به سراغ انسان میآید لذا باید سعی نمود همان گونه که خداوند ستار العیوب است و عیبهای بندگان را میپوشاند، بندگان نیز باید عیب پوشی نمایند.
مرحوم ابن میثم مینویسد: در روایتی دیگر آمده است«المسالمة خباء العيوب»کلمه « خباء» واحد «اخیبه» است خانهای که با پشم یا کرُک درست میشود[6] یعنی مسالمه و آشتی روپوش عیب هاست یعنی در درگیری آبروها ریخته میشود و عیبهای پنهانی بر ملا میشود اما اگر به صلح و آشتی بیانجامد عیبها مخفی میماند.
. بحارالانوار، ج 72، ص 68.[1]
. سوره جن : 26-27[2]
. مولی صالح مازندرانی، شرح الکافی، الاصول والروضه ، نشرمکتبه الاسلامیه، 1382ق، چاپ اول، ص 126.[3]
. آل عمران : 159[4]
. نهج البلاغه، حکمت :333[5]
. شرح ابن میثم، ج5 ،ص 241.[6]
نویسنده: حجت الاسلام گلایری
حکمت نهج البلاغه( رازداری، شادابی، بردباری)
رازداری ، شادابی ، بردباری
« وَ قَالَ ع صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ وَ الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ وَ الِاحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُيُوب »
توضیح: 1- « صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ »سینه خردمند مخزن راز اوست.
در روایتی از امام رضا p آمده است مؤمن باید داری سه ویژگی از خداوند متعال و رسول گرامی 3 و امام p داشته باشد ویژگی امام را تحمل شدائد و سختی و نبی اکرم را مدارا میداند و میفرماید: « فَالسُّنَةُ مِنْ رَبِّهِ كِتْمَانُ سِرِّهِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول »[1] سنتی از پروردگارش که باید داشته باشد کتمان سر خویش است و خداوند متعال میفرماید: «خداوند کسی را بر غیبش آگاه نمیکند مگر رسولانی را که برگزیده است.»[2]
از آنچه گفته شد روشن میشود:
1. نشانه عاقل آن است که اسرار خویش را فاش نمیکند چون فرمود سینه عاقل صندوق سرش هست.
2. مؤمن دارای شرح صدر است زیرا اگر شرح صدر نباشد امکان تحمل سر در دل نخواهد بود.
3. راز داری خصلتی الهی است پس باید در تقویت آن کوشید.
4. اگر کسی اهل و مؤید به تأییدات الهی باشد میتوانند شنونده برخی از اسرار باشند همانگونه که خداوند برخی از اسرار غیب را به رسولانش بیان فرمود.
5. حفظ سر نشانه کامل شدن عقل و قدرت ایمان است و افشای آن نشانه کم خردی است لذا در روایات وقتی اوصاف مؤمنان مطرح میشود میفرمایند: «مؤمن کسی است که افشای سر نمی کند.»
در روایتی که از نبی اکرم 3 نقل شده فرمود: «خوش به حال عبدی که مذاییع و بُذُر نیست.»
« ليسوا بالمذاييع البذر » مرحوم مولی صالح مازندرانی در شرح اصول کافی مینویسد: مذاییع جمع مِذیاع - به کسر میم - هست یعنی کسی که سرش را کتمان نمیکند و بُذُر - به ضم دال و راء- جمع بذور مثل صبر و صبور یا جمع بذیر مثل نذر جمع نذیر است یعنی کسی که سر را افشاء میکند.[3]
1- « وَ الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ »گشاده روئی دام دوستی است.
یعنی همانگونه که بوسیله دام میتوان چیزی صید نمود با خوشروئی میتوان در دل مردم جای نمود و آنان را با خویش همراه نمود. قرآن کریم خطاب به نبی اکرم 3 میفرماید: «اگر خوش اخلاق نبودی و تند خو و سخت دل بودی مردم از دورت پراکنده میشدند»« وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ »[4] لذا حضرت میفرماید: «نشانه مؤمن این است که گشاده روست»« الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِي وَجْهِهِ »[5]
2- « وَ الِاحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُيُوب » تحمل و بردباری پوشانده عیب هاست.
یعنی در صورت تحمل و بردباری نمودن، عیبها پنهان میماند و در غیر این صورت آشکار خواهد شد و گاهی بعد از اظهار، ندامت و پشمانی به سراغ انسان میآید لذا باید سعی نمود همان گونه که خداوند ستار العیوب است و عیبهای بندگان را میپوشاند، بندگان نیز باید عیب پوشی نمایند.
مرحوم ابن میثم مینویسد: در روایتی دیگر آمده است«المسالمة خباء العيوب»کلمه « خباء» واحد «اخیبه» است خانهای که با پشم یا کرُک درست میشود[6] یعنی مسالمه و آشتی روپوش عیب هاست یعنی در درگیری آبروها ریخته میشود و عیبهای پنهانی بر ملا میشود اما اگر به صلح و آشتی بیانجامد عیبها مخفی میماند.
. بحارالانوار، ج 72، ص 68.[1]
. سوره جن : 26-27[2]
. مولی صالح مازندرانی، شرح الکافی، الاصول والروضه ، نشرمکتبه الاسلامیه، 1382ق، چاپ اول، ص 126.[3]
. آل عمران : 159[4]
. نهج البلاغه، حکمت :333[5]
. شرح ابن میثم، ج5 ،ص 241.[6]
نگارنده: حجت الاسلام علی گلایری
حکمت نهج البلاغه (علم،آداب، اندیشه)
علم،آداب، اندیشه
« الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ وَ الْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ وَ الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَة»
توضیح: در این حکمت حضرت به چند فضیلت اخلاقی اشاره میکند که هرکدام نقش تعیین کنندهای در تربیت درست انسان ایفا میکند.
1- « الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ »دانش میراثی پر ارزش است.
ارزش علم بر کسی پوشیده نیست و تعبیر زیبای حضرت امیر المؤمنین p اوج ارزش آنرا به تصویر میکشد در شرافت علم همین بس که اولاً کسی که آنرا خوب نمیداند ادعا کی کند و ثانیاً اگر به او نسبت داده شود که عالم هست؛ خوشحال میشود« كَفَى بِالْعِلْمِ شَرَفاً أَنَّهُ يَدَّعِيهِ مَنْ لَا يُحْسِنُهُ وَ يَفْرَحُ بِهِ إِذَا نُسِبَ إِلَيْهِ وَ كَفَى بِالْجَهْلِ ذَمّاً يَبْرَأُ مِنْهُ مَنْ هُوَ فِيهِ..»[1]
یعنی علم دارای ارزش ذاتی است و ذات انسان به آن واقف است هرچند در میدان عمل عدهای از آن چشم بپوشند از طرف دیگر همه از جهل گریزانند حتی کسانی که این ویژگی در آنها هست. حال اگر چیزی چنین با ارزش باشد ارث گذاشتن برای بازماندگان میتواند بسیار مهم باشد خصوصاً آنکه موجب کرامت و عظمت باز ماندگان خواهد شد.
2- « وَ الْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ » خوهای پسندیده زیورهای همیشه تازه است.
کلمه «آدَابُ» جمع ادب است و در اصل به معنای خواندن است و ادب را از این جهت ادب گویند که خصوصیات و ویژگی در فرد پیدا میشود که مردم را به ستایش و تعریف از فرد میخواند [2]و بر هر نوع ریاضت و تربیت ممدوح نفس که منجر به کسب فضیلتی شود اطلاق میگردد.[3] همانگونه که لباس نو و تازه چشمنواز است و موجب تحسین دیگران است خلق و خوی نیکو و پسندیده، همیشه باعث توجه دیگران به انسان شده و تحسین و تمجید دیگران را در پی خواهد داشت.
اخلاق نیکو ارزش والائی در اسلام داشته و سفارش فراوانی بر آن شده است و اساس تزکیه نفس و حسن ادب آن است که قوه عاقله بر سایر قوا حاکم شود که در این صورت (تصرف جمیع قوا بر وجه صلاح خواهد بود و انتظام در امر مملکت نفس و عالم انسانیت حاصل خواهد شد پس، از تهذیب و پاکیزگی قوه عقل «حکمت» حاصل میشود و از تهذیب قوه و هم ملکه «عدالت» ظاهر میگردد و از تهذیب قوه ی غضب صفت «شجاعت» ظهور میکند و از تهذیب قوه ی شهوت خُلق «عفت »پیدا می شود و این چهار صفت ریشه اخلاق فاضله اند).[4]
3- « وَ الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَة » اندیشه آیینهای صاف است. کلمه «فِكْرُ» به معنای تأمل و تصرف دل هست در معلومات تا به مجهولات برسد[5] کسی که فکر و تأمل کند برای کاری که انجام میدهد گویا پایان و جوانب آنرا در آیینهای شفاف میبیند و همین باعث میشود بهتر و دقیقتر به کار خویش بپردازد و دچار ندامت و پشیمانی در انتهای آن نگردد.
. بحارالانوار، ج 1، ص 185.[1]
. لسان العرب، ج 1، ص 206،( ماده ا د ب).[2]
. مصباح المنیر، ص 9، ( ماده ا د ب). [3]
. معراج السعاده، ص 33.[4]
. التحقیق، ج9، ص 126،( ماده ف ک ر). [5]
نگارنده: حجت الاسلام علی گلایری
حکمت نهج البلاغه (عجز، صبر، زهد، ورع)
عجز، صبر، زهد، ورع
« وَ قَالَ ع الْعَجْزُ آفَةٌ وَ الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ وَ الزُّهْدُ ثَرْوَةٌ وَ الْوَرَعُ جُنَّةٌ وَ نِعْمَ الْقَرِينُ الرِّضَى»
توضیح:1- « الْعَجْزُ آفَةٌ » ناتوانی آفت است.
اگر مراد از عجز، ناتوانی بدنی باشد که بخاطر ناتوانی جسمی نمیتواند تصرفات بدنی داشته باشد آفت و بیچارگی آن مشخص است؛ زیرا کسی مثلاً از ناحیه دست یا پا ناتوان باشد در این بخش دچار مشکل خواهد بود.
اگر مراد؛ عجز روحی باشد که نمیتواند خود را در برابر هواهای نفسانی حفظ کند در این صورت بیچارگی وی از این جهت است که بخاطر ضعف نفس توان بهره برداری از عقل خویش را ندارد.
مرحوم ابن میثم مینویسد: لفظ عجز مهمل است و در آن هردو احتمال میرود.[1]
2- « وَ الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ » شکیبایی شجاعت است.
مرحوم نراقی در معراج السعاده مینویسد: مقاومت کردن نفس با هوا و هوس خود، ثبات قوه عاقله که باعث دین است در مقابل قوه شهویه که باعث هوا و هوس است؛ زیرا پیوسته میان این دو جنگ است، پس اگر قوه عاقله ثبات قدم ورزد تا با امداد ملائکه بر قوه شهویه غالب گردد و بر این حال باقی بماند غلبه با لشکر خداست و صاحب آن جزو گروه صابرین است و اگر قوه عاقله شکست بخورد و عامل هوا و هوس به امداد شیطان شکست خورد صاحب آن به سپاه شیطان ملحق گردد.[2]
با توجه به بیان حضرت امام صادق p که از پدران بزرگوارش از رسول اعظم 3 نقل فرمود: « أَشْجَعُ النَّاسِ مَنْ غَلَبَ هَوَاه»[3] صبری که در برابر هواها و هوسها باشد یکی از بارزترین مصادیق شجاعت است.
حضرت امیر المؤمنین p صبر را برای ایمان؛ مانند سر برای بدن میداند همانگونه که بدن بدون سر بیارزش است ایمان بدون صبر نیز مفید نخواهد بود « وَ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِيمَانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ وَ لَا خَيْرَ فِي جَسَدٍ لَا رَأْسَ مَعَهُ وَ لَا [خَيْرَ] فِي إِيمَانٍ لَا صَبْرَ مَعَه»[4]
بنابراین صبر؛ یعنی مقاومت کردن و تحمل سختیها برای رسیدن به هدفی که در پیش است و هر چه هدف ارزشمندتر باشد ارزش صبر نیز بالاتر خواهد بود از آنجائی که صبر در برابر خواهشهای نفسانی انسان را به سوی کمال سوق میدهد و او را از ظلمتکده دنیا به نورانیت ملکوت و آزادی از غل و زنجیر رهنمون میشود پس چنین صبری دارای ارزش فراوان خواهد بود لذا میتواند ایمان انسان را مستحکم نموده و ایمان انسان بوسیله صبر حیات یابد لذا حضرت آن را به منزله سر برای بدن میداند.
آیا عقل زنان ناقص است؟
آیا عقل زنان ناقص است؟
این گونه روایات تنها از علی(ع) نقل نشده است بلکه حضرت رسول(ص) نیز روایاتی بدین مضمون دارند(1) ولی یقینا مراد از این روایات این نیست که تمامی زنان در همه اعصار و امکنه دارای عقلی ناقص و در تفکر
و تدبیر ضعیف می باشند.
علی(ع) در کلامی دیگر می فرماید: «من هانت علیه نفسه فلا ترج خیره»؛(2) کسی که ارزش خویش را کم یافت امیدی به خیر او نداشته باشید.
به یقین امیرالمؤمنین(ع) هرگز خود مبادرت به تحقیر انسانها نمی نماید. آن هم نیمی از جمعیت بشر در طول تاریخ که همان زنان می باشند. اگر باور فردی این باشد که توان فهم مسایل را ندارد این اعتقاد مجوز هر نوع عمل خطایی از جانب او خواهد بود و نیز عشق به تلاش و امید به صعود را نیز از او خواهد گرفت. حال آنکه این انسان کامل، همواره بشر را تشویق به سرعت و سبقت در کمالات نموده است.
خداوند نیز خطاب به زنان، چون مردان، امر نموده است که: «فاستبقوا الخیرات»؛(3) در خیرات سبقت بگیرید. و یا فرموده است: «السابقون السابقون اولئک المقربون»؛(4) سبقت گیرندگان مقرّبان درگاه الهی اند.
جالب توجه اینکه پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) در بیان مصداق سبقت گیرندگان زنی را با نام فاطمه(س) معرفی نموده است: «یا سلمان انّ ابنتی لفی الخیل السوابق»؛(5) ای سلمان! دخترم فاطمه در زمره سبقت گیرندگان است.
این بانو چنان سبقتی گرفته است که امام حسن عسکری(ع) طبق نقلی می فرمایند: «نحن حجة اللّه و فاطمة حجة علینا» ما امامان حجت خدا بر شما مردم هستیم و فاطمه بر ما حجت است.» چه زیباست که زنی حجت و برهان بر تمام امامان می گردد. پس بدان خواهرم که بیش از آنکه ما دل در گرو مهر خلایق نهاده باشیم، علی(ع) است که به انسانها عشق می ورزد و فارغ از جنسیت آنها، آنان را تشویق به قرب الی اللّه ، آن کمال بی نهایت می نماید.
کلام علی(ع) در بیان نقص عقل زنان، مشتمل بر بیان ظرایفی است که اگر به آن توجه شود به حقانیت آن اذعان خواهیم کرد لذا جهت روشن شدن مطلب باید به چند نکته توجه نماییم:
جرعه ناب( طمع، ذلت پذیری، امارت زبان)
طمع، ذلت پذیری، امارت زبان
« وَ قَالَ ع أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَه»
توضیح: از منظر دینی یکی از نکات بسیار مهم وحیاتی حفظ کرامت و عزت نفس است دین مقدس اسلام برای حفظ کرامت نفس توصیهها و راهکارهائی ارائه داده است که این راهکارها به دودسته ایجابی و سلبی تقسیم میشود. مراد از راهکارهای ایجابی آنهائی است که بودن آن میتواند انسان را از حقارت و خواری نجات دهد مانند تمسک جستن به ذات حق تبارک و تعالی و ائمه طاهرین (صلوات الله علیهم اجمعین) و مراد از راهکارهای سلبی آنهائی است که بودن آن موجب خواری میگردد و میبایست از آن اجتناب نمود.
در این حکمت حضرت امیر المؤمنین p به سه مورد از امور سلبی اشاره نموده و فرماید:
1- « أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ » خویشتن را خوار ساخت آنکه طمع را شعار خویش قرارداد.
کلمه «أَزْرَى» از « زَرَى » به معنای عتاب و سرزنش است و « إِزْرَاء » به معنای تحقیر کردن و بیارزش نمودن میآید.[1]
طمع؛ یعنی چشم داشت به آنچه دیگران دارند و به دو دسته ممدوح و مذموم تقسیم میشود :
الف- اگر طمع نسبت به آنچه نزد خداوند متعال است، باشد ممدوح است؛ زیرا موجب عزت نفس است که انسان از خدای خویش انتظار داشته باشد همانگونه که حضرت ابراهیم فرمود: «خدای من کسی است که انتظار دارم گناهان مرا در قیامت ببخشد» « وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّين».[2]
از آنجا که کل هستی از ذات اقدس تبارک و تعالی سرچشمه میگیرد هم انسان و هم هر چه دارد از خداوند متعال است و روشن است انتظار بنده از مولای خویش امری عادی و طبیعی است چون اگر به مولای خویش چشم ندوزد از چه کسی انتظار داشته باشد؟
ب- اما طمع به غیر خالق مذموم است و موجب ذلت وحقارت نفس میگردد زیرا اگر به آنچه دیگران دارند چشم دوخت از دو حال خارج نیست؛
1- یا آن را بدست میآورد در این صورت موجب ذلت و خواری وی میشود زیرا برای بدست آوردن آنچه دیگران دارند خود را در برابر دیگران کوچک و خوار نمود.
2- یا آن را بدست نمیآورد در این صورت از این جهت که خودش را خوار ساخت اما بهرهای نبرد احساس شکست و ذلت در درون خویش میکند.
ج- لازمه طمع؛ بیاعتمادی به خداوند متعال است زیرا طمع نمودن بدین معناست که انسان بجای آنکه خداوند متعال را روزی ده خویش بداند؛ به دست دیگران چشم میدوزد. لذا فرمودند: «یأس از آنچه در دست مردم است نشانه بینیازی است و چشم امید داشتن به دیگران فقر حاضر است» « الْيَأْسُ غِنًى وَ الطَّمَعُ فَقْرٌ حَاضِر»[3]
2- « وَرَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ » به خواری راضی شد آنکس که سختیهایش را آشکار ساخت.
دومین عامل خواری آن است که انسان گرفتاریها و مشکلات خویش را برای دیگران بازگو نماید زیرا:
الف- از یک طرف موجب میشود، تا مردم او را فردی کم تحمل و ضعیف النفس بشناسند زیرا مشکلات برای همه وجود دارد و اساساً دنیا همراه با گرفتاری و سختی هاست و رسیدن به مراحل بلند زندگی بدون تحمل شدائد ممکن نیست کسی میتواند قلههای سر به فلک کشیده را فتح نماید که رنج صعود از دامنههای سخت را بر خویش هموار ساخته باشد، حتی گفته شده است بهشت در سختیها پیچیده شده است لذا حضرت امیر المؤمنین p می فرماید: «رسول الله3 بارها می فرمود: بهشت در سختی ها و مشقتها پیچیده شده است: « فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ يَقُولُ إِنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَكَارِه».[4]
ب- از طرف دیگر کسی که با پیدا شدن مشکل وگرفتاری آن را برای دیگران بیان میکند در حقیقت به کار الهی خشمگین است زیرا خداوند متعال انسان را برای امتحان و آزمایش آفرید و روشن است آزمایش با مشقت و سختی همراه است.
لذا حضرت در جای دیگر فرمود: «هرکس نسبت به آنچه از دنیا دارد اندوهناک باشد نسبت به قضای الهی خشمناک است وکسی که از بلایی که به او رسید شکایت کند گویا خدا را شکوه نموده است.»« مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْيَا حَزِيناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً وَ مَنْ أَصْبَحَ يَشْكُو مُصِيبَةً نَزَلَتْ بِهِ فَقَدْ أَصْبَحَ [فَإِنَّمَا] يَشْكُو رَبَّه».[5]
3-« وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَه» خویشتن را زبون نمود آنکس که زبان را بر خویش حاکم ساخت.
سومین عامل زبونی و حقیر شدن حکومت زبان بر انسان است؛ زیرا زبان حیوان درنده ایست که اگر رها شود می دَرَد « اللِّسَانُ سَبُعٌ إِنْ خُلِّيَ عَنْهُ عَقَر»[6] ازاین رو نباید به کوچک بودن وی نگاه نمود؛ زیرا جرُمهایی بزرگی را مرتکب میشود وگناهان بسیاری مانند غیبت، تهمت، استهزاء، تحقیر و… از زبان صادر میشود.
از آنجا که زبان سخنگوی بدن است قضاوت مردم نسبت به انسان با آن چیزی است که از زبان صادر میشود یعنی علم؛ اخلاق؛ دین و… انسان از طریق زبان روشن میشود اگر برخورد زبان خوب باشد مردم ذهنیت خوبی نسبت به او دارند و اگر برخورد زبان بد باشد نگاه مردم نیز به انسان بد خواهد بود از این رو عذابی که برای زبان در نظر گرفته شده است بسیار بدتر از عذاب سایر اعضاست.
امام صادق p از نبی اکرم 3نقل میکند که فرمود: «خداوند زبان را عذابی کند که هیچ اعضایی را چنین عذاب نکرده باشد» « عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُعَذِّبُ اللَّهُ اللِّسَانَ بِعَذَابٍ لَا يُعَذِّبُ بِهِ شَيْئاً مِنَ الْجَوَارِحِ»
زبان میگوید خدای من مرا چنین عذاب دردناکی نمودی که اعضای دیگر را چنین عذاب نکردهای« فَيَقُولُ أَيْ رَبِّ عَذَّبْتَنِي بِعَذَابٍ لَمْ تُعَذِّبْ بِهِ شَيْئاً »
به او گفته میشود از تو کلمهای خارج شد که عامل خونریزی ناحق غرب و شرق عالم شد و مال مردم به ناحق به یغما رفت و آبروها به ناحق لکه دار شد« فَيُقَالُ لَهُ خَرَجَتْ مِنْكَ كَلِمَةٌ فَبَلَغَتْ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا فَسُفِكَ بِهَا الدَّمُ الْحَرَامُ وَ انْتُهِبَ بِهَا الْمَالُ الْحَرَامُ وَ انْتُهِكَ بِهَا الْفَرْجُ الْحَرَامُ»
به عزت و جلالم سوگند که تو را چنان عذابی بکنم که هیج عضوی از اعضاء را چنین عذاب نکرده باشم « وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَأُعَذِّبَنَّكَ بِعَذَابٍ لَا أُعَذِّبُ بِهِ شَيْئاً مِنْ جَوَارِحِك»[7]
اگر کسی چنین حیوان درندهای را بر خویش امیر سازد و خویشتن را تحت تدبیر وی قرار دهد دچار ذلت و حقارت خواهد شد.
[1]. لسان العرب، ج14، ص 356، ( ماده ز ر ی).
. شعراء:82[2]
. بحار الانوار، ج72 ،ص 108.[3]
. نهج البلاغه، خطبه: 176.[4]
. نهج البلاغه، حکمت : 224[5]
. نهج البلاغه، حکمت: 60[6]
. کلینی، اصول کافی، ( چاپ اسلامیه ) ج2، ص 115، باب الصمت وحفظ اللسان، حدیث 16.[7]
نویسنده: حجت الاسلام و المسلمین گلایری
جرعه ناب
جرعه ناب
از نگاه دین انسان موجودی است مخلوق، که از دو بُعد مادی و معنوی تشکیل یافته است، بُعد مادی وی از چیز بیارزشی آفریده شده است« خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِق»[1]و هسته اولیه آن از خاک است« لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصال»[2] و بُعد معنوی او جلوهای الهی است« نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي»[3] البته غرض از این آفرینش آن بود تا مدتی در عالم خاکی قرار گیرد تا مورد آزمایش واقع شود« إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيه».[4]
و برای آزمایشی که آفریده شده است ابزار آزمایش در اختیار وی قرار گرفته است« هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعا»[5] لذا برای مدت معینی در این عالم خاکی زندگی نموده، سپس ابزاری که در اختیار وی قرار داده شده است آرام آرام از وی گرفته میشود« وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَفَلا يَعْقِلُون»[6] تا بدین وسیله خود را برای پاسخ دادن آماده نماید.
لذا فرمود: «آیا خیال میکنید ما شما را بیهوده آفریدیم و به سوی ما باز نمیگردید؛ أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُون».[7]
بنابراین انسان آزاد آفریده شده است تا آنگونه که میخواهد راه خویش را برگزیند؛ این مطالب - صرف نظر از آنکه امر وجدانی است، چون هر کس میبیند که برخی کارها را با اراده خویش ترک میکند و بعضی از آنها را انجام میدهد- مورد تأیید قرآنکریم نیز است« فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها».[8]
یعنی حقیقت انسان - چون مرکب از عالم مُلک و ملکوت است- هم جنبه فجور را پذیراست و هم مراتب تقوا را، و در این میان راه حق مشخص است لذا قرآنکریم میفرماید: « ما راه درست را نشان دادهایم هرکس میخواهد به آن سمت حرکت نماید و هر کس میخواهد مسیر نادرست را بپیماید»«إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُورا».[9] اگر انسان مسیر تقوا را پیمود شاکر و اگر مسیر فجور را رفت کفور خواهد بود.
نکته مهم آن است که انسان هر طرف خواست میتواند حرکت نماید هر چند عوامل محیطی، وراثتی، اجتماعی و … در شکل گیری شخصیت انسان بیتأثیر نیست، ولی این امور بخشی از عوامل تأثیرگذار در تصمیمگیری انسان برای حرکت به سمتی که مایل است، میباشد و در نهایت خود انسان تصمیم میگیرد شاکر یا کفور باشد.
به دیگر سخن؛ عوامل محیطی، وراثتی، اجتماعی، دوستی و… زمینه ساز ایجاد ملکه اخلاق در انسان است که منجر به عمل توسط انسان میشد اما این امور علل ناقصه بوده و علت تامه اراده انسان است یعنی انسان با اراده خویش به هر سوئی بخواهد حرکت میکند لذا از نظر عقلا این امور، رافع مسئولیت انسان در برابر کارهایی که انجام میدهد، نیست.
مثلا ًکسی که به خاطر وجود برخی از این شرایط مرتکب دزدی یا قتل شود از نظر قانونی- که برخاسته از اندیشه عقلاست- مجرم است و این امور را توجیهی مناسب برای اعمال خلاف قانون کسی محسوب نمیشود، و دین نیز برای شخص خطا کار، مجازات در نظر گرفته است زیرا شارع از عقلا بلکه رئیس عقلاست.
نکتهای که نباید از آن غفلت کرد، این است که این سخن به معنای یله و رها بودن انسان نیست بلکه آزادی وی تحت تأثیر یک سری قوانینی است که بر کل نظام هستی حکم فرماست لذا قرآن کریم به کافران هشدار میدهد مخالفت کردن شما برای آن است که ما شما را آزاد گذاشتهایم و این اختلاف افکنی شما ناعادلانه و کینه توزانه است و میدانید که بنا حق به تفرقه دامن میزنید و اگر نبود این که برای آزمایش میبایست تا مدت معینی در عالم ماده باشید ما صبر نمیکردیم و شما را به آنچه سزاوار آن هستید مؤاخذه میکردیم و نمیگذاشتیم که به اختلاف و تفرقه دامن بزنید اما از آنجا که برای آزمایش و امتحان مدتی باید در این عالم بمانید، عذاب شما را به تأخیر انداختهایم؛ لذا میفرماید:« وَ ما تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُم لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى لَقُضِيَ بَيْنَهُم».[10]
بنابراین؛ گرچه آزادی و اختیار در نهان انسان قرار داده شده است اما از آنجا که انسان جزئی از نظام هستی است که آن هم دارای قوانین و مقررات خاصی است چنین قوانینی بر انسان حکم فرماست اما این قوانین قدرت تصمیمگیری را از انسان سلب نمیکند و داشتن اختیار توسط انسان و توان گزینش راه، جزئی از همین قوانین است.
پس از نگاه دین، نه انسان مجبور است که هیچ اختیاری از خود نداشته باشد و مانند امور طبیعی براساس حرکت قهری عمل کند، و نه آنقدر آزاد است که بتواند قوانین حاکم بر نظام هستی را در هم پیچیده و به کناری نهد.
شارع مقدس آنچه را که برای هدایت بشر لازم است توسط انبیاء عظام به بندگان خویش بیان نموده تا هرکس راهی را اگر میپیماید با شناخت و با برهان و دلیل باشد« لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ».[11]
از این رو علمای پیشین (رحم الله علیهم) اهتمام فراوانی در حفظ آنچه از انبیاء و ائمه pرسیده است، داشتهاند، تا این کلمات نورانی، چراغ راه انسانهای سالک قرار گیرد؛ از جمله آن، میتوان به تلاش قابل تحسین مرحوم ابوالحسن محمد بن الحسین بن موسی معروف به سیدرضی( یا شریف رضی) از علمای قرن چهارم (تولد359 و وفات406) در جمع آوری نهجالبلاغه اشاره نمود. هر چند آنچه مرحوم رضی را وادار ساخت تا نهج البلاغه را جمع آوری کند، بیشتر جنبه بلاغت سخنان امیر المؤمنین ( علیه افضل صلوات المصلین ) بود اما مگر میتوان نور را از روشنایی و آتش را از حرارت و گل را از طراوت جدا نمود.
نهج البلاغه شامل241 خطبه،79 نامه و480حکمت میباشد و اکثر شارحان نهج البلاغه از ابتدای کتاب یعنی خطبهها اقدام به شرح نمودند و همین نکته موجب شد تا بخش حکمت را به اختصار توضیح دهند شاید علتش آن باشد که نکاتی که لازم میدانستند را در خطبه ها و نامه ها بیان کردند ( سعیهم مشکورا) از این رو برآن شدیم تا از حکمت ها آغاز نمائیم و من الله التوفیق.
« اللهم تقبل منا یسیر واعف عنا الکثیر انک علی کل شی قدیر وبا لاستجابه جدیر»
. طارق:6 از آبى جهنده آفريده شده است. [1]
. الرحمن: 14 همانا ما انسان را از گل خشك،و تغییر یافته آفريديم.[2]
. ص : 72 و از روح خود در آن دميدم.[3]
. انسان:2 همانا ما انسان را از نطفهاى آميخته بيافريدهايم، تا او را امتحان كنيم.[4]
. بقره: 29 او خدايى است كه همه موجودات زمين را براى شما خلق كرد.[5]
. یس : 60 و به هر كس عمر طولانى دهيم خلقتش را دگرگون مىكنيم آيا هنوز هم تعقل نمىكنند.[6]
. مومنون:23[7]
. شمس: 8 و به او شر و خير را الهام كرد.[8]
. انسان:3 همانا ما راه را به انسان نشان داديم خواه سپاس گزار باشد يا ناسپاس.[9]
1. شوری: 14 ودر دين گروه گروه نشدند مگر بعد از آنكه (به حقانيت دين )علم داشتند، و حسدى كه به يكديگر مىورزيدند وادارشان ساخت گروه گروه، شوند و اگر حكم ازلى خدا بر اين قرار نگرفته بود كه تا مدتى معين زنده بمانند، میانشان (به هلاکت ونابودی)حکم می شد.
. انفال: 42 تا هر كس گمراه مىشود از روى دلیل باشد و هر كس هدايت مىشود از روى دليل باشد.[11]
نویسنده: حجت الاسلام و المسلمین گلایری